وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

السلام علیک یا ابوالفضل العباس ع

http://uupload.ir/files/i0l0_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C%DA%A9.jpg

السلام علیک یا ابوالفضل العباس ع

بس که عطشانند آل فاطمه

اشک هم خشکیده در چشم همه

آب... آبِ کودکان زد آتشم

خجلت از سقاییِ خود می‌کشم

کاش از اول نام من سقا نبود

یا در این صحرای خون دریا نبود

چون کمر بهر طواف عشق بست

در طواف اولش افتاد دست

طوف دوم در مطاف داورش

شد فدای دوست دست دیگرش

دور سوم خون به جای اشک خورد

تیر دشمن آمد و بر مشک خورد

دور چهارم داشت عزم ترک سر

کرد پیش تیر چشمش را سپر

دور پنجم با عمود آهنین

گشت سرو قامتش نقش زمین

گشت در دور ششم با تیغ تیز

عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز

دور هفتم داده بود از کف قرار

خویشتن را دید در آغوش یار

شد سراپا چشم زخم پیکرش

دید زهرا را به بالای سرش

با زبان حال می‌گفتش بتول

مرحبا عباس من حجّت قبول ...

وخدایی که در این نزدیکی است

وخدایی که در این نزدیکی است

نیست یکدم از ما

یکسر موی جدا

از رگ گردن ما

گاه نزدیکتراست او بر ما

گر ندارد جایی

پس چرا در قلبم

هر زمان با او من

سر صحبت دارم؟

کیست پس این هر شب

که من اینجا با او

در دل تاریکی

گاه خلوت دارم؟

مردمان می گویند:

که خدا را نتوان دید به چشم

پس چرا من هر گاه

چشم را بگشودم

بیشتر از هر کس

روی او را دیدم؟

خاک را چون دیدم

جلوه ای از اوداشت؟

آب را نوشیدم

طعم او را می داد؟

راه چون می رفتم

قامتم روی زمین

مملو از یادش بود؟

از رگ گردن ما

گر چه نزدیکتر است

لیک این فاصله هم

باز خیلی دور است

او دقیقآ اینجاست

نیست یک نقطه میان من و او

و خدایی که در این نزدیکی است

هست نزدیکتر از ما بر ما

غلامحسین ابوالقاسمی گنبد کاووس]

بشنو از حق

بشنو از حق

بشنو از حق چون حکایت میکند

عشقبازان را هدایت می کند

گوید اول من شما را سوختم

راه و رسم عاشقی آموختم

تاببینم نقش روی خویش را

جلوه گر کردم ظهور خویش را

عشق من شد رهنماتان ار نخست

تا نظام عاشقی آمد درست

در ازل من دام عشق انداختم

تا شما را عاشق خود ساختم

کز نخواهم کی شود عاشق کسی

کی بود عشق من صادق کسی

تا محبی نیست محبوبی کجاست

جاذبی گرنیست مجذوبی کجاست

تا تورا من لایق خود یافتم

دولت سودای عشق انداختم

عشق اول می کند دیوانه ات

تا زما و من کتد بیگانه ات

چون کنی در پیچ و تاپ عشق سیر

از وجودت دور سازد یاد غیر

عشق چون در سینه ات مآوا کند

عقل را سرگشته و رسوا کند

می شوی فارغ از هر بود و نبود

نیستی در بند اظهار وجود

عشق رام مردم اوباش نیست

دام حق،صیاد هر قلاش نیست

در خور مردان بود این خوان غیب

نیست هردل لایق احسان غیب

عشق کی همگام باشد، باهوس

پخته کی باخام گردد ،همنفس

عشق را با کفر و با ایمان چه کار

عشق را با دوزخ و رضوان چه کار

عشق سازد پاکبازان را شکار

کی به دام آرد پلید و نا بکار

زنده دلها می شوند،از عشق مست

مرده دل ،کی عشق را آرد به دست

عشق را با نیستی سودا بود

تا تو هستی ،عشق کی پیدا بود

عشق می جوید خریفی سینه چاک

کو ندارد از فنای خویش باک

عشق در بند آورد عقل تو را

تا نماند در دلت چون و چرا

عشق گر در سینه داری الصلا

پای نه ،در وادی فقر فنا

عاشق و دیوانه و بی خویش باش

در صف آزادگان درویش باش

کیست عاشق ؟هیچ آن هم در سراب

نیست حتی نقشی از او روی آب

از دو عالم دوست او را بس بود

غیر از او بیگانه باهرکس بود

نیست جز معشوق در دنیای او

نیست حز سودای دل سودای او

هرچه خواهد دوست پیش او نکوست

نیست دلخواهش به جز دلخواه دوست

گرتمنای وصالت در سر است

این هوس باشد که راهی دیگراست

عاشق آن خواهد که یارش خواسته

از سر سودای خود برخاسته

عاشقان را با من وما ،کارنیست

در دل عاشق،به غیر از یار نیست

عاشق شیدا نداند کیست او

هست ،اما در حقیقت نیست او

گفتن من عاشقم خود ادعاست

ادعایی ناروا و نا بجاست

هرکه پیش یار کرد اظهار عشق

صحنه سازی می کند در کارعشق

بامن وما چند گویی عاشقی

بگذر از خود گر حریفی صادقی

هرگز از معشوق خود چیزی مخواه

بی تمنا باش، حتی در نگاه

پیش رویش دیده ی هستی بدوز

کافری در عشق اگر هستی هنوز

جمله معشوق است و عاشق هیچ نیست

زنده معشوق است و عاشق مرده ایست

کیست معشوق؟ آنکه هستی سوزدت

راه و رسم نیستی آموزدت

کیست معشوق ؟ آنکه بی خویشت کند

فارغ از هر ترس و تشویشت کند

کیست معشوق؟ آنکه آزادت کند

از کمند نفس ،دلشادت کند

کیست معشوق؟ آنکه گم سازد تورا

در خم وحدت بیاندازد تو را

این چنین معشوق جز"حق"نیست کس

در حقیقت حرف"حق"این است و بس

دست دل در دامنی آگاه زن

خویش را بر آتش" الله " زن

تا بیابی مقصد دلخواه را

رهروی جو ،که بداند ره را

در پی اش با پای تسلیم و رضا

گام زن تا کعبه ی فقر و فنا

ورنه در بیراهه،سرگردان شوی

وامدار  مردم نادان شوی

اندر آن بیراهه ها غول است و چاه

هان مواظب باش دشوار است راه

#یاحق

عبدحقیرحق و از نیستان

غزالی

https://www.instagram.com/p/BbtuUd4HHbK/

مناجات باحضرت مهدی(عج)

مناجات باحضرت مهدی(عج)

برای دیدن روی تو ناله ها دارم

خوشم اگر چه غریبم ولی تو را دارم

تمام سوز دل من ز ناله های شماست

ز درد هجر تو سوزی در این صدا دارم

گدائی در این خانه آبروی من است

به نام توست اگر ذره ای بها دارم

به نامۀ عملم نیست جز گناه گناه…

ولی به وقت سخن کوهی ادعا دارم

الا امیر سحر ای مسافر صحرا

امید وصل تو را بین هر دعا دارم

به کام خویش چشیدم غم جدایی را

نشان رحمتی از یار آشنا دارم

مرا میان قنوت سحر مَبر از یاد

که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم

به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست

اگر زبان مناجات با خدا دارم

بیا و نامه اعمالِ من مرور نکن

که بر جبین عرق شرم از شما دارم

بدست خود بده خرج زیارت ما را

هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم

الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج

yarannmahdi

[یاران مهدی (محمدرضا)]

بر سینهٔ کمینهٔ ما گر مدال نیست

بر سینهٔ کمینهٔ ما گر مدال نیست

غم نیست، چون مدال نشان کمال نیست

تا جام پرفضیلت اخلاق دست ماست

ما را هوای کاپ و خیال مدال نیست

برخی به جنس‌های وطن فحش می‌دهند

آنها خرند، جنس وطن آشغال نیست

تعطیل چون شدید، به اطلس نظر کنید:

مشرق، جنوب، مغرب... صرفاً شمال نیست

دزدیده یک نظر بنمایند و بگذرند

بر گونه‌های دلبرکانی که چال نیست

اما درون جادهٔ پرپیچِ زندگی

فرمان‌شان به دست کسی جز عیال نیست

بس نکته غیر حسن بباید، عزیز دل

هر چارپای لوس و لوندی غزال نیست

پس کار می‌کنید و مگویید نیست کار

مشغولیت که هست، اگر اشتغال نیست

چهچه زند همای و شما به‌به، ای دریغ

این انفعال چیست اگر ابتذال نیست؟

ای دوستان، که حکم به تشبیه می‌کنید

باور کنید هر سگ زردی شغال نیست

هرکس مخالف است مگویید دشمن است

هرکس موافق آمده هم دستمال نیست

گاهی سکوت پاسخِ دندان‌شکن‌تری‌ست

هرکس دهان به عربده نگشود لال نیست

با پا جلو کشیدن و با دست پس زدن

بر باب افتعال قسم، اعتدال نیست

بگذار بگذریم، که این حرف‌ها بد است

دم در کشیم، حوصلهٔ قیل و قال نیست...

زیر پل جلال نباید ملال داشت

زیر پل جلال که جای ملال نیست

از سمت یادگار بینداز در حکیم

آری، مسیر شهرک غرب از جلال نیست

هر خوردنی که دست دهد در دهان مکن

هر لقمه‌ای، عزیزِ برادر، حلال نیست

نفس ضعیف باعث رسوایی تو شد

جانا، گناه منقل و جرم زغال نیست

در وصف مرگ من بنویسید: ارتحال

در مرگ خفّتی‌ست که در ارتحال نیست

این پاسخ جناب امینی، که گفته‌اند:

«در سیب لذتی‌ست که در پرتقال نیست»

امید مهدی نژاد

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir