*بداهه گروهی از شاعران در هجو ترامپ:*
خاک همه عالم به سرت کله قناری
با لیست عجیب تروریستی که تو داری
تو حاصل هم فکری شیطان رجیمی
تو مایه ننگ بشری! اِند ِ حماری
ثبت است رکورد خریَت داخل گینس
از بس که به اسحاق[رابین نتانیاهو] دهی گُرده سواری
یک ورزش محبوب شده بین جوانان
تا کشف شده رشته ی دونالد سواری
آنقدر چموشی تو و جفتک بپرانی
حتی نتوان بست تو را خوب به گاری
چون سگ شده ای هی بپری پاچه بگیری
دکتر به تو باید بزند واکسنِ هاری
باید بنشانند تو را بر سر آتش
باید بشوی خنگ ترین خوکِ سوخاری
تهدید تو چون بادکنک حرف تو باد است
از بس که شدی باد، خود پمپ فشاری
فریاد نزن راحت و آرام شات آپ کن!
تا روی دهانت نزدم چسب نواری
پیچیده چنان بوی تو هر جا که گمانم
سردار تو را کرد توی لوله بخاری
جولان تو در عرصه سیمرغ خطا بود
بی شک که تو در بی خردی لنگه نداری
طوفان شود و ریشه ات از بیخ در آرد
وقتی بنشینی و فقط باد بکاری
بداهه سرایان:
امین شفیعی، مهدی امامرضایی
احد ارسالی
محمد سلامی، محمود حسنی مقدس
طاهره ابراهیم زاده
زاهده شاد
طنزیمtanzym_ir
دل گشته اسیر رخ زیبای ابوالفضل
دل برده ز عالم دل دریای ابوالفضل
آن خالق یکتای جهان کرده قیامت
در خلعت آن قامت رعنای ابوالفضل
یک لحظه نظر بر رخ یوسف ننماید
هر کس بنشیند به تماشای ابوالفضل
زان لحظه که آب ازکف دستش به زمین ریخت
دلهای جهان شد همه شیدای ابوالفضل
موسای نبی با همه اعجاز و کمالات
دل بسته به عشق ید بیضای ابوالفضل
تا آخر این عالم و تا روز قیامت
افشا شدنی نیست معمای ابوالفضل
َنای ِ کُلّ ِ دنیا را؛ ابــوفاضل اساساست
خـُـدا؛ در خـَلق ِ او، بسیـار وسواساست
خدا میداند عالم؛ طُرّهای از زُلف ِ اوست
چون که او فهمیده و - گوهر شناساست
شکاف بر کعبه اُفتاد و، امیرالمومنین آمد
دلِمولا خونمیرفت؛ بهدنیا، ماهِدین آمد
عَلَم بر دوش ِدلهایِ - همه اهلِ یقین آمد
نماد ِ آیهیِ؛ "مِنشرِّ وسواسِ-خنّاس"است
آمده دنیا؛ ابو الاحساس - همه دف بزنید
حضرت ِ ماه رسید - شور ِ مضاعف بزنید
ساقی کربُبلا آمدهاست - همه کف بزنید
آمـده؛ بابُ الحـوائج - مـاه ِ احساساست
آدمـی را میکـُـشَد؛ یــاد ِ غــَم و آزرم ِ او
عشق؛ سَر خَم میکـُنَد، از حیا و شرم ِ او
از نگاه ِ چشمهـای ِ - مهــربان و گــَرم ِ او
آسمان - لبــریز از؛ عطـر ِ گــُل ِ یاساست
آمده قُرصِقمر - یوسف بهخود دیگر مَناز
دلنشیناست یار ِما، هم دلبراستو دلنواز
یکهتاز ِ دشتِجانبازیاستاو، شُد سرفراز
پهلـوانی آمــدهاست؛ دنیای ِ اخلاصاست
روز ِ میـلادش؛ خـُدا غَم داشت - باران زَد
خبر ِ آمدنش؛ حضرتِآدم داشت، باران زَد
نینــوا؛ یک پهلـوان کــَم داشت - باران زَد
خیل ِ دشمن را، ز ِ او؛ ترس و هراساست
او رشادت - رادمـَردی؛ از علی دارد نشان
عشقدر ماه عیاناست، چهحاجت بهبیان
آسمانها - وَ افلاک - نخواهد خورد تکان
تا ستون ِ عرش حقّ؛ بر دوشِ عبّاساست
حسن_جهانچی
۳۱ - فروردینماه - ۱۳۹۷ نود و هفت
HasanJahanchi
بیچارهایم دستو زبانو پایمان بستهاست
صد پارهایم !! دستو زبانو پایمان بستهاست
وقتی که دنیا - برای ِ از من و ما بهتران بوده !!
دیگر چهکارهایم؟ دستو زبانو پایمان بستهاست
با اینهمه درد و بلا و رنج و ماتم - مثل ِ تکّهای:
سنگ ِ خارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
خمس و زکات و مالیات؛ بر ما که واجب نیست !
عین ِ کفّارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
این گوی و میدان - بیحریف؛ ژنهای ِ خوبند !!
ما در کنارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
بالانشینان با ما سر ِ سازش ندارند، اینکه گوئی:
ماها سوارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
امروزیاند خود ! در مغزشان امّا - ما عدّهای ِ از:
قوم ِ هزارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
در بند ِ زوریم و زر و تزویر - زیرا که خود حبس ِ :
نفس ِ امّارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
خوردند و دزدیند - بُردند و کُشتند ... همچنان:
ما در نظّارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
کور و لال و کر - فرمانبَر و پَر پَر - نسلی پُر از:
وهمو اِنگارهایم، دستو زبانو پایمان بستهاست
در خیر و شرّ ِ خویشتن ماندیم، در بند ِ فال و -
یکاستخارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
بیگانه با انسانیت، یا مرغو مور یم - یا مثلِ یک:
عقربِجرّارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
گاهی پُراز شرارهایم، فوّارهایم - لالیمو گاهیهم:
اوج ِ نقّارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
دستها مان بستهاست - امّا، قبول کُنید دشتی:
پُر از پتیارهایم - دستو زبانو پایمان بستهاست
اندیشهها مان - بسته بود؟ نگو؛ که بی تیغایم -
بی قدّارهایم !! دستو زبانو پایمان بستهاست؟
چاره - تیغ و خونریزی که نیست، ما از قبیلهای:
بی استعارهایم - دستو زبانو پایمان بستهاست
تا خود به نادانی زنیم - درگیر ِ بیداد و جور و -
جفا هموارهایم - دستو زبانو پایمان بستهاست
تا بیدلیل؛ تابع ِ ظلم و ستم گردیم - ما همچُنان
ذلّه و آوارهایم ! دستو زبانو پایمان بستهاست
درک میکنند آیا؛ مانند ِ آنها هم - ما ساکن ِ -
همین سیّارهایم؟ دستو زبانو پایمان بستهاست !!
حسن_جهانچی
۲۰ فروردینماه - ۹۸
HasanJahanchi
مدح حضرت عباس
قلم در صفحه وصف یاس بنویس
شب عید است از عبّاس بنویس
رقم زن وصف یار نازنین را
گل نورسته ی امّ البنین را
قلم بنویس ماه انجم است این
ولایت را حسین دوّم است این
قلم بنویس با میلاد خورشید
رخ ماه بنی هاشم درخشید
قلم بنویس خیر النّاس آمد
گل امّ البنین عبّاس آمد
برای یار حقّ یار آفریدند
ابوالفضل علمدار آفریدند
مدینه بار دیگر گشته گلشن
امیرالمؤمنین چشم تو روشن
خداوند تعالی گوهرت داد
تعالی الله حسین دیگرت داد
که مِهر و مه به یک دیدار دیده؟
دو یوسف بر سر بازار دیده
به خورشید ولایت ماه دادند
به ثارالله، ثارالله دادند
زآغوش پدر، دامان مادر
دلش پر می زند سوی برادر
برادر گشته محو چشم مستش
پدر گل بوسه بنهاده به دستش
قمر پیش رخ آن ماه پاره
قمر نبود بود کم از ستاره
علی با فاطمه زآن گشت همسر
که آرد مثل عبّاس دلاور
در او می دید کو هستِ حسین است
به خود می گفت این دستِ حسین است
به چشم خویش دید آقائی اش را
علم بگرفتن و سقّائی اش را
به خود می گفت شیر از شیر باید
به دست این پسر شمشیر باید
ادب از دامن امّ البنینش
شجاعت از امیرالمؤمنینش
دل مادر به نورش منجلی بود
نگاهش بر حسین بن علی بود
زبس آن فاطمی خو را ادب بود
کلامی با حسینش زیر لب بود
به او می گفت عبّاسم فدایت
گل زهرا گل یاسم فدایت
پسر آورده ام یار تو باشد
تن تنها علمدار تو باشد
مهی آوردم ای شمس ولایت
که دورت گردد و گردد فدایت
لب جان بخش خود را باز کرده
به گهواره سخن آغاز کرده
که من یار وفادار حسینم
علمدارم علمدار حسینم
الهی اوست عشقم، اوست دردم
پر و بالم بده دورش بگردم
سلام ای یوسف مصر ولایت
سرم، چشمم، تنم، دستم، فدایت
غلام نجل زهرای بتولم
قبولم کن، قبولم، کن قبولم
تو را عبدو سپاهت را امیرم
اگر چه طفل شیرم طفل شیرم
مرا شیر شجاعت داد مادر
وجودم را حسینی زاد مادر
منم شعله غم تو پنج و تابم
منم تشنه تویی دریای آبم
مرا بر تو فدایی خوانده مادر
مرا دور سرت گردانده مادر
به شیری تشنه ی جام بلایم
بود دل در هوای کربلایم
وجودم از ولادت همدم توست
دو چشمم عاشق تیر غم توست
الا ای شیر زاد شیر داور
حسین دوّم زهرا و حیدر
کثیر السّجده ای و اشجع النّاس
تو عبّاسی تو عبّاسی تو عبّاس
تو جندالله اکبر را امیری
تو در شب عابد و در روز شیری
علمداری، سقّایت، پاسداری
ادب، ایمان، شجاعت، بردباری
مروّت، عشق آقائی ست از تو
علمداری و سقّائی ست از تو
تو ماه دامن امّ البنینی
تو فرزند امیرالمؤمنینی
تو پرچمدار احباب الحسینی
تو جان زینبی باب الحسینی
تویی دستی ولی دست خدایی
زپا افتاده پا بست خدایی
تو ذبح عید قربان حسینی
تو پاره پاره قرآنن حسینی
ولایت بوسه بر دست تو داده
محبّت بر روی پایت فتاده
عرب دیوانه ی ماه جمالت
ادب یک لاله از باغ کمالت
نیایش عاشق و دلداده توست
نماز شب گُل سجّاده ی توست
شفاعت سجده بر خاک تو آرد
شجاعت انس با تیغ تو دارد
چراغ آسمان گلدسته هایت
وفا خشتی زایوان طلایت
جوان مردی غلام آستانت
تمام کربلا در داستانت
تو رفتی پای در دریا نهادی
مروّت را، ادب را، درس دادی
به دریا قصّه ی تاب تبت ماند
به قلب آب هم داغ لبت ماند
تو در آیینه ی دریا، چه دیدی
که آتش در دل آب آفریدی
سرشک از دیده در دریا فشاندی
دو دریا را به یک دریا نشاندی
نخورده آب، چشمت بود بر آب
گمانم عکس اصغر بود در آب
جهاد و جنگ تو با نفسِ سرکش
شراری گشت و دریا را زد آتش
فدای همت و ایثار و صبرت
که گردد آب دریا دو قبرت
نه تنها اشگ «میثم» تشنه ی توست
تو دریایی و عالم تشنه ی توست
استاد غلامرضا سازگار