وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

گفت: «با این مسیر آشنایم»


http://uupload.ir/files/pq7i_%DA%AF%D9%81%D8%AA.jpg

گفت: «با این مسیر آشنایم»

دست در دست پاییز

سرخوشانه پُکی زد به پیپش

گفت: «دیگر رهایم...»

محو شد در زمستان اندوه

آه...سالار بامعرفت‌های عالم

آه...لبخندهایم

سوگسرود

تسلیت

ابوالفضل_زرویی_نصرآباد

ابوالفضل_زرویی

bolfozool

 

عاشقِ کبوتر بود !

عاشقِ کبوتر بود !

می گفت پرنده ای "وفادار" تر از آن نیست .

رهایش که می کنی هرجا برود ،

خیالت راحت است که بر می گردد ...

فقط دو روز حواسش پرت شد ،

فقط دو روز فراموششان کرد ،

همه شان رفتند ،

همه شان گم شدند !

او دانه می ریخت اما دیر بود ،

هیچ کدامشان بر نگشتند !

مشکل اینجاست ؛

ما فراموش کرده ایم که هیچ تعهدی "یک طرفه" نیست !

وفادار ترین کبوتر هم ،

برایِ ماندنش ؛

دانه می خواهد ،

"توجه" می خواهد ،

"عشق" می خواهد ...

هیچ کبوتری ،

ناگزیر به ماندن نیست ...

هیچ کبوتری !!! .

nargesiiiaaa

خسته‌ام، خسته؛ ز ِ دنیای ِ توأم - ای‌ساقی !

خسته‌ام، خسته؛ ز ِ دنیای ِ توأم - ای‌ساقی !

خستگی؛ تاب‌و توان بُرده، که گشتم یاغی

خسته‌ام، غم پی‌ِهم، داغ ردیف‌است ردیف

یک روز  -  نشُد؛  رِسَد  .....  نباشد  داغی !

نامه‌ی ِ اعمال ِ من؛ از همه رو، هست سیاه

روسیاه - میان ِ خلقی شده‌ام؛ چون زاغی !

ز ِ چه رو؛ مِکنت و مال است - برای ِ حُکما ؟

دیگران را نرسد؛ یک وَجَب  هم -  از باغی !؟

غم  و  اندوه  شُده؛  کُلّ ِ  حیات ِ  همه‌مان

این ‌همه؛ درد و بلا  ... می‌نگری -  قبراقی !؟

کاش - یا ربّ؛  کمی جای ِ شما - ما بودیم

مدّتی؛ جای ِ شما - می‌نشستیم؛ ای ساقی !

آن زمان؛ عشق - عسل بود، به کام ِ همگان

درد -  کم بود و نمی‌بود؛  هجران و فراقی

گر  ببینید؛  به  یک  چشم  -  تمام ِ  خلقت

به تو سوگند - که هرگز  نشود؛ کور اُجاقی

این همه  ناله زدیم؛ کُنج ِ گلو مان خُشکید

باز هم؛ کم ز ِ فلسطینی و کمتر  ز ِ عراقی !!

هیچ  کلاغی  نرود؛  باغ ِ  ز ِ  ما  -  بهترها !!

ز ِ  مترسک  نهراسد؛  در این  باغ - کلاغی !

من؛   یاغی‌ام  و  طاغی‌ام  و  .....  الباقی !!

بنشین  و   ببین؛   کُفر،  سرودم  -   ساقی !؟

در خلوت ِ خویش؛ شعر ِ مرا - باز بخوانید

ناحقّ گله‌کردم؛ ز ِ من هیچ‌مگیرید سراغی

با کمی ‌چسب رَوَد؛ عکس ِ منِ زار، به‌دیوار

بنوشته‌بر آن؛ ما همه‌فانی‌و تو هستی باقی !

حسن_جهانچی

۲۶ بهمن‌ماه - ۱۳۹۵

این شعر تقدیم به تمام متولدین

این شعر تقدیم به تمام متولدین

دهه‌های سی، چهل، پنجاه و شصت؛

من پُرم از خاطرات و قصه‌های کودکی

این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی!

قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما

لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی!

قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین

روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی!

تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق!

بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی!

چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق

مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی!

داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ!

در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی!

هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش!

یادِ دوران اوشین و نقطه‌های برفکی!

هشت سال از دوره‌ی شیرین امّا تلخِ ما

پر ز آژیرِ خطر با حمله‌های موشکی!

تا کجاها می‌برد این خاطره امشب مرا

کاش می‌رفتم به آن دورانِ خوبم، دزدکی!

یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من

من به یاد و خاطراتت زنده‌ام، ای کودکی!

gilasmilas

مهدی جان...

مهدی جان...

علی به ناله صدا می‌زند بیا مهدی

صفای خانه‌ی مولا چرا نمی‌آیی؟

حسن هنوز زِ آن کوچه‌ تو را خوانَد

غریبِ کوچه‌ی غم‌ها چرا نمی‌آیی؟

حسین منتظرِ منتقم به گودال است

امید زینب کبری چرا نمی‌آیی؟

تو ریسمان اسارت زِ دست عمه بگیر

امیرِ قافله‌ی جانا چرا نمی‌آیی؟

به آن یتیم که اشکش زِ ترس بند آمد

پناه هر دل تنها چرا نمی‌آیی؟

به خونِ دیده‌ی عطشانِ کربلا برگرد

دوای غصه‌ی سقّا چرا نمی‌آیی؟

هنوز منتظرت مانده سیزده معصوم

خون شد تمامِ گریه‌ها چرا نمی‌آیی؟

اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ اَلْفَرَجْ

نسیم وحی

nasimevahy