وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

شعر زیبای با آل علی هر که در افتاد و رافتاد

شعر زیبای با آل علی هر که در افتاد و رافتاد

همگی شنیده اید ولی کمتر کسی میداند که شاعر آن حجت الاسلام سید اشرف الدین حسینی گیلانی قزوینی ملقب به نسیم شمال است. وی روزنامه ای با همین نام منتشر میکرد.

دیشب  به سرم باز هوای دگر افتاد

در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد

چشمم به ضریحِ شَهِ والا گهر افتاد

این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

این قبرِ غَریب الغُربا خسرو طوس است

این قبرِمُغیث الضُّعفا شَمس شُموس است

خاکِ درِ  او، مرجعِ ارواح و نفوس است

باید ز رَهِ صدق،  بر این خاک درافتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

این روضه ی پر نور، به جنّت زده پهلو

مغز مَلَک از عطر نسیمش شده خوشبو

بشنید  نسیم  سحری  رایحه ی او

کز بوی بهشتیش، چنین بی خبر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

حورانِ  بهشتی زده اند، در حرمش صف

خِیلِ مَلَک از نور، طَبَق ها همه بر کف

شاهان به ادب در حرمش گشته مُشرّف

اینجاست که تاج از سر هر تاجوَر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

اولاد علی شافع یوم عَرَصاتند

دارای  مقامات رَ فیعُ الدَّرَجاتند

در روز قیامت همه اسباب نجاتند

ای وای بر آن کس که به این دَرّه در افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

کام و دهن از نام علی یافت حَلاوت

گل در چمن از نام علی یافت طَراوت

هر کس که به این سلسله بنمود عَداوت

در روز جزا، جایگهَش در سَقَر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

هر کس که به این سلسله ی پاک جفا کرد

بد کرد، نفهمید، غلط کرد، خطا کرد

دیدی که یزید از ستم و کینه چه ها کرد

آخر به دَرَک رفت و به روحش شَرَر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد! .

اولادِ اُمَیّه چو دَرِ کینه گشودند

بر عِترَتِ اطهار بسی ظلم نمودند

آخر همگی بِیدَقی از لعن ربودند

دیدیم که از نام و نشانشان، اثر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

حَجّاج که شد منکر هر خارقِ عادات

می کُشت به هر روز، بسی شیعه و سادات

امروز به او لعن کنند اهلِ سعادات

آوازه ی ظلمش به همه بحر و بر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

کردند جفاها بنی عبّاسِ ستمگر

مسموم شد از ظلم و جفا موسِیِ جعفر

بر قلب غریب الغربا، زَهر زد اَخگر

ظلم بنی عباس، به گیتی سَمَر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

بست آب به قبر شهدا چون مُتوکّل

در اوج فلک روح مَلَک شد متزلزل

دریا به فغان، موج زنان نعره زد از دل

در سطح زمین، غُلغُله در خشک و تر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

جِیشِ مُتوکّل، به لبِ شط بِنِشَستَند

بر زایِرِ شاه شهدا، راه ببستند

از کین، دل زَوّارِ حسین را بِشِکَستَند

از قافله ی عشق، بسی دست و سر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

یا رب به حَقِ مَنزلتِ شاه شهیدان

امسال نما لطف، به مرد و زنِ تهران

ما غرق گناهیم، تویی غافرِ عصیان

این شعر مرا بارِ دگر در نظر افتاد

با آل علی هر که در افتاد بر افتاد!

سید اشرف الدین حسینی گیلانی قزوینی در محرم ۱۲۸۹ق در شهر قزوین پا به عرصه گیتی نهاد. پدرش آقاعبدالله بَرَغانی (م۱۲۸۹ق) امام جمعه وقت قزوین و فرزند شیخ محمّدتقی برغانی مشهور به شهید ثالث و مادرش سیّده زهرا خانم نام داشت.

اشرف‌الدین با استناد به مدارکی نویافته، ادّعا می‌کرد که خاندان برغانی از سادات هستند و اصرار داشت که عالمان این خاندان باید رنگ عمامه خود را تغییر دهند.

او در پاسخ به اعتراض برادر بزرگترش می‌گفت: «من انتساب به امّ خواهم کرد و سلسله نَسَبی خود را از مادر خواهم گرفت که سیّده و اولاد پیامبر است.»

مزارش در قبرستان ابن بابویه رضوان الله تعالی علیهم شهر ری تهران قرار دارد.

خوانده ام در زمان دانشگاه

خوانده ام در زمان دانشگاه

چار واحد شناخت روباه

دو سه واحد حیات وحشُلوژی

در کنار پری، مری و مُژی

فحش سازی و چرت پردازی

جنگ بازی و بمب اندازی

چند واحد روان پریشی نیز

که خُلان را کنیم آنالیز

بست آل سعود بر گاری

چند واحد کلاه برداری

پاس کردم به آزمون و خطا

دامداری و دام دوشی را

درس هایم مپرس ربطش چیست!

چون که لیسانس من ترامپولوژی است!

طنز_مطبوعاتی

وطن_امروز

امین شفیعی

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 

دقت بوکودید اما ایرانیان

دقت بوکودید اما ایرانیان

وقتی زاکیم،گیدی زاک نفهمه

وقتی جوانبیم،گیدی جوان خامِ نفهمه

وقتی پیرا بیم ،گیدی پیر اینِ حالیه نیه

هر وقت بمردیم اَیید امی قبر سر

گیدی چه آدم فهمیده ای بُو

برگردان بفارسی

دقت کردید ماایرانیان

وقتی بچه ایم می گویند بچه است نمی فهمه

وقتی جوانیم می گویند جوان است نمی فهمه

وقتی پیرمی شویم می گویندپیره این حالیش نیست

وقتی هم که مردیم می آیند سرقبرمان

می گویندچه آدمفهمیده ای بود

تاقبله می شین مردمه من قبله نمایم

تاقبله می شین مردمه من قبله نمایم

سودای چپ و راسته نانم فکرشومایم

فکرشومایم یا شیمی فکرم چیه توفیر

چارچشمی نهی مته به خشخاش که خدایم

توخوبه بیشی اردکه پس دیهات بازار

من دیهاتانه دلواپسه سایه جی گایم

اه خاک نبره نرمی می کله شقی حقه

فواره مانستان هانره سربه هوایم

بی خود مره شاخ شانه کشید شنگول و منگول

هرچی ایسم اگر ده شیمره بز بزهایم

جول جول مرا خوردن نوا دشمن به کمینه

ترسم بمانم تی دیل سر سرده پلایم

گیرم که می شاخانه جیری برمه شیر

بره مانمه تا که شیمی گله سیوایم

وقتی تی سره سایه بده اجنبی دامان

صدتاکلاه می سربمانه بازبی کلایم

می خاکه جه نرمی شاکودن خورشیده سرمه

می مذهبه جا کفره بگم تی خاکه پایم

رسوای جی می گیله اوخان تامتو مازه شهر

وقتی جه هوا غم واره من خنده صدایم

می دیل خوایه هیشکا نید ینم سربه گریبان

خلق هتو قلقا زنه می مرگه رضایم

قبرستان حلواره می عمامه نیه سبز

اه آیه به او آیه شهیدانه صلایم

شیون راه دکف می رفیقه راه تانی بوستن

تاقبله می شین مردمه من قبله نمایم

شعراز شیون فومنی

سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک"

سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک"

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه

یا "سنگی" در دامان یک کوه

یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس

شاید "خاکی" از گلدان‌

یا حتی "غباری" بر پنجره

اما مرا از این میان برگزیدند :

برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت"

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :

" نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن "

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید

من منتخب گشته ام :

برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت "

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:

به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت "

وای بر من اگر قدر ندانم.