امان از دل زینب
داردمهیا میشود،اَلشّام اَلشّام
بزمی که برپا میشود،اَلشّام اَلشّام
سجاد(ع) دائم در سجود است؟ یاکه قدّش
ازغصه ها تامیشود، اَلشّام اَلشّام
درپاسخ اینکه: کجاها سخت تر بود؟
بغض لبش وا میشود: اَلشّام اَلشّام
بعداز مصیبت های پشت درب ساعات
دروازه ها وا میشود، اَلشّام اَلشّام
زینب(س)که حتی سایه اش را کس نمیدید
داردتماشا میشود، اَلشّام اَلشّام
برروی نیزه چشم های زخم عباس
ازاشک دریا میشود،اَلشّام اَلشّام
لکنت گرفته دخترت ازسیلی زجر
حرفش..ب ب ب بابا میشود،اَلشّام اَلشّام
مانده رباب ازاینکه درحلقوم اصغر(ع)
نیزه مگرجا میشود؟ اَلشّام اَلشّام
باقصد قربت...سنگ و سَبُّ و ناسزاها
حکم است و فتوا میشود، اَلشّام اَلشّام
وجارچی تا جار زد؛ آل علی اند
از کینه غوغا میشود،اَلشّام اَلشّام
بغض علی(ع) وکوچه تنگ یهودی
اینجاست معنا میشود:«اَلشّام اَلشّام»
اینجاست ذکرقاری قرآن نیزه:
«یارَب اَغِثنا» میشود،اَلشّام اَلشّام
بزم شراب مستی و ناموس حیدر(ع)
این روضه حالا میشود:«اَلشّام اَلشّام»
ما بین جمعیت رقیه(س) تا ببیند
بر پنجه اش پا میشود،اَلشّام اَلشّام
پرسید:عمه جان چرا هی خیزرانش
پایین وبالا میشود؟ اَلشّام اَلشّام
هفتادتن آنجا و اینجاهم رقیه(س)
زینب (س)چه تنها میشود،اَلشّام اَلشّام
ماه_صفر
سالروز_ورود_اسرای_کربلا_به_شام
ای مطلع تمام غزلهای ناب شعر
همگام با طلیعهی صبح سحر بیا
درد است باشی و ز همه رخ نهان کنی
جانها به لب رسیده دگر، زودتر بیا
محسن_خانچی
سلام
صبح آدینهتون بخیر و نیکی
آقای-من
دارد تمام میشود آقا عزای تو!
کم گریه کرده ایم محرم برای تو!
شبهای آخر است، گدا را حلال کن!
این هم بسات نوکر بی دست وپای تو!
دارد چه زود سفره ی تو جمع میشود!
هستم هنوز سائل آب و غذای تو!
مارا ببخش گریه ی سیری نکرده ایم!
چشمان خشک ما خجل از این عزای توست!
حسین-جان
کی دست خالی از در این خانه می رود؟
دست پر است تا به قیامت گدای تو!
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از
غصههایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند ...
وقتی احساس میکنیم
وقتی بدبختیها بیشتر از سهممان است
وقتی رنجها بیشتر از صبرمان است
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحمل مان هیچ ...
آن وقت است که مطمئنیم به
تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم ...
آن وقت است که تو را آه
میکشیم
تو را گریه میکنیم ...
و تو را نفس میکشیم ...
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی ...
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری ...
گره تکتک بغضهایمان را باز
میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی ...
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی ...
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند ...
خوابهایمان را تعبیر میکنی،
و دعاهایمان را مستجاب ...
آرزوهایمان را برآورده می کنی
؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند
و سیاهیها سفید سفید ...
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از
غصههایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند ...
وقتی احساس میکنیم
وقتی بدبختیها بیشتر از سهممان است
وقتی رنجها بیشتر از صبرمان است
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحمل مان هیچ ...
آن وقت است که مطمئنیم به
تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم ...
آن وقت است که تو را آه
میکشیم
تو را گریه میکنیم ...
و تو را نفس میکشیم ...
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی ...
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری ...
گره تکتک بغضهایمان را باز
میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی ...
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی ...
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند ...
خوابهایمان را تعبیر میکنی،
و دعاهایمان را مستجاب ...
آرزوهایمان را برآورده می کنی
؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند
و سیاهیها سفید سفید ...