وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

عاشورا

عاشورا

نیزه نیزه دوباره سر نیزه

یک تن پاره اینقدر نیزه

این طرف دست من روی سر

آن طرف دست صد نفر نیزه

نیزه از هر سمت اگر خوردی

نخوری کاش از کمر نیزه

بر زمین غَلط کم بزن این قدر

نرود پیکر تو در نیزه

تیروشمشیروسنگ وچوب وعصا

چاره دارد همه مَگر نیزه

چقدر درد می کند پهلوت

نکند خورده بی خبر نیزه

جان تو فکر نمی کردم

شود این قدر درد سر نیزه

مادرم جیغ می کشد وقتی

می خورد بر تن تو هر نیزه

لب و دندان تو زبانم لال

بِرَوَد در دهنش اگر نیزه

التماس هر چه می کنم این شمر

می زند بر تو بیشتر نیزه

سنگها یک به یک زیاد شدند

زود ماه مرا بِبَر نیزه

چقدر آشناست این ، نکند

ای خدا این سری که بَر نیزه ...

هانی امیر فرجی

روزِ وصلِ دوستداران یاد باد

روزِ وصلِ دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

کامم از تلخی غم، چون زهر گشت

بانگِ نوشِ شادخواران، یاد باد

گر چه یاران فارغند از یادِ من

از من ایشان را، هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوششِ آن حق گزاران، یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام

زنده رودِ باغ کاران، یاد باد

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند

ای دریغا، رازداران، یاد باد.

یادی ازمدّاحِ پاسدار،مرحوم: رسول اعتمادی(رَحمَتُ الله عَلَیه)

"ایلچی"

گودال

گودال

ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر

زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر

چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن

از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر

این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست

دامن کشان، دامن بیاور با خودت سر را ببر

ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است

این شمر از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر

ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن

پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر

انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست

جایش النگوی من و این چند دختر را ببر

من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام

از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر

علی اکبر لطیفیان

نمیدانم ترا درابر دیدم یا کجا دیدم

نمیدانم ترا درابر دیدم یا کجا دیدم

به هرجایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

ترا در مثنوی ، درنی ، تو را در های و هو ، در هی

تو را در بند بند ناله های بی صدا دیدم

تومانند ترنم ، مثل گل ،عین غزل بودی

ترا شکل توسل ، مثل ندبه ، چون دعا دیدم

دوباره لیلة‌القدر امد و شوریدگی ها هم

تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

ترا پیچیده در خون در حریر ظهر عاشورا

تو را در واژه های سبز رنگ ربنا دیدم

ترا در ابشار وحی جبرئیل و میکائیل

ترا یک ظهرزخمی در زمین کربلا دیدم

شبیه ساده تو کرد به دنبالم،به را افتا ! تو مجنونی

ترا هم مروه دیدم هم صفا دیدم

تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند

ترا در آن شب تاریک مصباح الهدی دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ، ای کعبه

ترا هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اصحابت پیکر تو چاک آورد ند

ترا ای بی کفن در کسوت آل عبا دیدم

دلیر مرتضی ، شبه پیامبر ، گریه زهرا

ترا محکم ترین تفسیر راز انما دیدم

هجوم نیزها ها بود و قنوت مهربان تو

ترا در موج موج ربنا در آتنا دیدم

ترا دیدم که داری دست در دستان ابراهیم

ترا با نام حیدر کوچه کوچه پا به پا دیدم

ترا هر روز با اندوه ابراهیم همسایه

ترا با حلق اسماعیل هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت به نیزه ها قران تلاوت کرد

ترا در دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت

ترا در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت برنیزه قرآن خواند و حبریئل حیران ماند

من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

ترا دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه

ترا بی تاب در بی تابی تشت طلا دیدم

شکستم در قصیده در غزل ای جان شورو شین

ترا وقتی که در فریاد ادرک یا اخا دیدم

تمام راه را بر نیزه ها با پای سر رفتی

به حیرت پا به پای زینب کبری ترا دیدم

دل و دست از پلیدهای این دنیا شبی شستم

که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه شمسی

که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند وغربت ماند وعشق تو

بلا را در بقا جستم بقا در بلا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت

ترا خون خدا ، خون خدا، خون خدا دیدم

شب تاسوعا حضرت ابوالفضل العباس

شب تاسوعا

حضرت ابوالفضل العباس

ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم

سقای طفلانم

داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم

سقای طفلانم

من بـی‌برادر چـون کنم، بـا این سپـاه دون

، در دامـن هامـون

بینـم تـو را در ابــر خـون، ای مـاه تابـانم،

سقای طفلانم

خواهـم بـرم در خیمه‌گه، ای گل تن پاکت

، پیکـر صدچـاکت

ممکـن نبـاشد «یا اخا» محـزون و نـالانم

سقای طفلانم

برخیـز و ای جــان بـرادر کـن علمـداری

بنما مـرا یـاری

بی تـو غـریب و بی‌معیـن در این بیابـانم

سقای طفـلانم

بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا زینب نـالان

بـر ناقـه عریان

گردد سوار از راه کینـه بــا یتیمانم

سقای طفلانم

شد روز روشن پیش چشمم تیره‌تر از شب

چون معجر زینب

بینم تو را در موج خون، ای دُرّ غلطانم

سقای طفلانم

علی اکبر خوشدل تهرانی