وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

گر گرفتاری

گر  گرفتاری

گر   گرفتاری   بیا   یک   دم    خراسان   رضا

می شوی  حاجت  روا  آنجا   ز  احسان  رضا

گرکه هستی خسته ودرمانده ای درکارخویش

یک  دمی   اینجا   بیا  بنشین   به  ایوان رضا

او   امام   هشتم  و   باشد   رئوف  و  مهربان

جان   عالم   جملگی    باشد   به   قربان  رضا

بارگاهش   چشمه   نور  و   بهشت  دیگریست

چون  که  او  باشد معین  بر جمله یاران رضا

درد   بی درمان  اگر  داری  بیا در شهر طوس

از     کرم     دارالشفا    باشد    شبستان رضا

پنجره    فولاد    او   عقده   گشایی می کند

حاجتت   را   میدهد   او  از   دم  جانان رضا

آب   سقا   خانه اش    باشد   دوای   درد   ما

می شوی   شامل   تو  بر  لطف  فراوان  رضا

گندم     نذری      ببر      بهر     کبوترهای   او

تا   شوی  حاجت  روا  از  بذل و احسان رضا

یا   رضا   جان  جوادت  کن  نظر  بر  حال ما

دست  پر   راهی شویم از جان خراسان رضا

(بیقرارم )   شاعرم  خواهم  صله  مولای من

من  که  از  جان بوده و هستم ثنا خوان رضا

( بیقرار اصفهانی)

 

مهمان تو باشم

مهمان  تو   باشم

بگذار که من زائر  و مهمان تو  باشم

من  معتکف   گوشه  ایوان تو  باشم

عمریست گدای  تو منم مونس جانم

بگذار  که من خادم  و دربان تو باشم

دارم هوس دیدن آن صحن و سرایت

بگذار   مسافر   به  خراسان تو  باشم

صحن توگلستان وبهشت است به عالم

بگذار  که  من خار  به  بُستان تو باشم

ای  ضامن  ثامن  تو  معین  الضعفایی

بگذار   که   آهوی   بیابان   تو   باشم

من عاشق و(بیقرار)کوی تو رضا جان

بگذار که  من زائر  و مهمان  تو  باشم

بیقرار اصفهانی

مهدی امام مُنتظَر نوباوه‌ی‌ خیرالبشر

مهدی امام مُنتظَر نوباوه‌ی‌ خیرالبشر

خلق دو عالم سر به سر، بر خوان احسانش نگین

مهر از ضیائش ذرّه‌ای‌، بدر از عطایش بدره‌ای‌

دریا ز جودش قطره‌ای‌، گردون زِ کشتش خوشه‌چین

مرآت ذات کبریا، مشکوة انوار هدا

منظور بَعثِ انبیا، مقصود خلق عالمین

امرش قضا، حکمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سَقَر

خاک رهش زیبد اگر بر طُرّه‌ ساید حورِ عین

دانند قرآن سر به سر بابی‌ ز مدحش مختصر

اصحاب علم و معرفت، ارباب ایمان و یقین

سُلطان دین، شاهِ زَمَن، مالک رقاب مرد و زن

دارد به امرِ ذُوالْمِنَن؛ روی‌ زمین، زیر نگین

ذاتش به امر دادگر، شد منبع فِیض بشر

خیل ملایک سر به سر، در بند الطافش رهین

حبّش سفینه‌ی‌ نوح آمد در مَثَل، لیکن اگر

مهرش نبودی‌ نوح را، می‌بود با طوفان قرین

گر نه وجود اقدسش، ظاهر شدی‌ اندر جهان

کامل نگشتی‌ دین حق، ز امروز تا روز پسین

ایزد به نامش زد رقم، منشور ختم الأوصیا

چونانکه جدّ امجدش گردید ختم المُرسلین

نوح و خلیل و بوالبشر، ادریس و داوود و پسر

از ابر فیضش مُستمِد، از کان علمش مُستعین

موسی‌ٰ به کف دارد عصا، دربانیش را منتظر

آآماده بهر اقتدا، عیسی‌ به چرخ چارمین

ای‌ خسرو گردون فَرَم، لختی‌ نظر کن از کَرَم!

کفّار مُستولی‌ نگر، اسلامْ مُستضعف ببین

ناموس ایمان در خطر، از حیله‌ی‌ لامذهبان

خون مُسلمانان هدر، از حمله‌ی‌ اعدای‌ دین

ظاهر شود آن شه اگر، شمشیر حیدر بر کمر

دستار پیغمبر به سر، دست خدا در آستین

دیّاری‌ از این مُلحدان، باقی‌ نماند در جهان

ایمن شود روی‌ زمین از جور و ظُلم ظالمین...

دیوان امام خمینی رحمت الله علیه

 

دیشب از دوردستها دیدم، بودی از ماه هم تو بالاتر

دیشب از دوردستها دیدم، بودی از ماه هم تو بالاتر

صبح یک شهر روشن از نورت، مثل خورشیدخانه شد یکسر

آمدم سمت نور بی‌تردید، زیر پایم بهشت جاری بود

از قضا بی قرار باریدم، پا به پای مسیر تا آخر

آمدم از کویر تنهایی، باز کن در به روی من آرام

السلام علیک یا بانو، آمدم از رواق بالاسر

می‌شناسم در این حوالی‌ها، عطری از بوی یاس با مریم

چادرت آبروی ایران است، چادرت یادگاری مادر

ناگهان نفحه‌ای مرا با خود، برد تا کوچه‌های بارانی

سمت بغداد یک پدر می‌گفت، السلام علیک یا دختر

خسته از کاروان جدا ماندم، سمت مشرق نشانه‌ای پیداست

از خراسان به قم ندا آمد، السلام علیک یا خواهر

گشت جاری شمیمی از مشهد، هر کجا رفت گنبدی رویید

اخترانِ قبیله‌ی عشقند، السلام علیک سرتاسر

خسته‌ام دل شکسته‌ام بانو! باز کن در به روی من آرام

اشفعی لی... بهشت من اینجاست، ساغر اینجا پر است از کوثر

شاعر :مصطفی سیاه پوش

وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود


https://s8.uupload.ir/files/%D9%88%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%DA%AF%D8%B1_1wr.jpg

*وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود

*مثل اینست که گرگی سگ چوپان بشود

*هرکجا هدهد دانا برود کنج قفس

*جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود

*سرزمینی که درآن قحط شود آزادی

*گرچه دیوار ندارد خود زندان بشود

*باغبانی که به نجار دهد باغش را

*فصلهایش همه همرنگ زمستان بشود

*ناخدا دلخوش این آبی آرام نباش

*وای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشود