وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

خلقت زن

خلقت زن

رهی معیری » منظومه‌ها

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته ای افسرده جانی

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده ای از یاد رفته

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

همه سوز و همه داغ و همه درد

بود آسان علاج درد بیمار

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

نه دمسازی که با وی راز گویم

نه یاری تا غم دل باز گویم

درین محفل چون من حسرت کشی نیست

بسوز سینه من آتشی نیست

الهی در کمند زن نیفتی

وگر افتی بروز من نیفتی

میان بر بسته چون خونخواره دشمن

دل آزاری به آزار دل من

دلم از خوی او دمساز درد است

زن بد خو بلای جان مرد است

زنان چون آتشند از تندخویی

زن و آتش ز یک جنسند گویی

نه تنها نامراد آن دل شکن باد

که نفرین خدا بر هر چه زن باد

نباشد در مقام حیله و فن

کم از نا پارسا زن پارسا زن

زنان در مکر و حیلت گونه گونند

زیانند و فریبند و فسونند

چو زن یار کسان شد مار زو به

چو تر دامن بود گل، خار از او به

حذر کن ز آن بت نسرین برودوش

که هر دم با خسی گردد هم آغوش

 

منه در محفل عشرت چراغی

کزو پروانه ای گیرد سراغی

میفشان دانه در راه تذروی

که ماوا گیرد از سروی به سروی

وفاداری مجوی از زن که بیجاست

کزین بر بط نخیزد نغمه راست

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

جهان داور چو گیتی را بنا کرد

پی ایجاد زن اندیشهها کرد

مهیا تا کند اجزای او را

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

ز شاخ تر گراییدن به هر سوی

ز امواج خروشان تندخویی

ز روز و شب دورنگی ودورویی

صفا از صبح و شور انگیزی از می

شکر افشانی و شیرینی از ن ی

ز طبع زهره شادی آفرینی

ز پروین شیوه بالا نشینی

ز آتش گرمی و دم سردی از آب

خیال انگیزی از شبهای مهتاب

گرانسنگی ز لعل کوهساری

سبکروحی ز مرغان بهاری

فریب مار و دوراندیشی از مور

طراوت از بهشت و جلوه از حور

ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ

تکبر از پلنگ آهنین چنگ

ز گرگ تیز دندان کینه جویی

 

ز طوطی حرف نا سنجیده گویی

ز باد هرزه پو نا استواری

ز دور آسمان نا پایداری

جهانی را به هم آمیخت ایزد

همه در قالب زن ریخت ایزد

ندارد در جهان همتای دیگر

به دنیا در بود دنیای دیگر

ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟

وزین موجود افسونگر چه خواهی؟

اگر زن نو گل باغ جهان است

چرا چون خار سرتا پا زبان است؟

چه بودی گر سراپا گوش بودی

چو گل با صد زبان خاموش بودی

چنین خواندم زمانی درکتابی

ز گفتار حکیم نکته یابی

دو نوبت مرد عشرت ساز گردد

در دولت به رویش باز گردد

یکی آن شب که با گوهر فشانی

رباید مهر از گنجی که دانی

دگر روزی که گنجور هوس کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

[خانه ناهید]

وزیر دفاع آمریکا: اسرائیل حق دفاع از خود را دارد

https://s4.uupload.ir/files/%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1_%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9_8tvk.jpg

وزیر دفاع آمریکا:

 اسرائیل حق دفاع از خود را دارد

می‌خورد از حماس، اسراییل

می‌شود آس‌وپاس، اسراییل

سایه‌اش را چو غول می‌بیند

بس که دارد هراس، اسراییل

به خریت زده خودش را باز

یا ندارد حواس، اسراییل

موشک آمد جواب موشک و زود

سکته زد در تراس، اسراییل

پوشکش را دگر عوض نکند

چون ندارد زاپاس، اسراییل

کچلش کرده‌اند موشک‌ها

کاملا گشته تاس، اسراییل

بعد مانند موش‌مرده سریع

شد به جویی پلاس، اسراییل

حالش آمد کمی سر جایش

نفله شد از اساس، اسراییل

با وزیر دفاع آمریکا

کی بگیرد تماس اسراییل؟

مرگ خود را به چشم خواهد دید

با هزار التماس، اسراییل

نقشه‌اش را کشیده‌است خدا

تا بگیرد تقاص، عزراییل!!

صامره حبیبی

وطنزبهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

 

 

جهانگیری: در سال‌های اخیر ایران در تنگنا بوده و در حال حاضر نیاز به گره‌گشایی دارد

جهانگیری:

در سال‌های اخیر ایران در تنگنا بوده

و در حال حاضر نیاز به گره‌گشایی دارد

در تنگنا چو هستیم از جانب شما نیست

بانی این خرابی این چند ساله پس کیست؟

این چند ساله بستید روی گره، گره‌ها

آری تو راست گویی وقت گره گشایی‌ست!

صفر است گر چه در کار اما به جای آن در

حرف و دروغ و وعده، شد نمره‌ی شما بیست!

شاید خطا ز مردم بوده که این شد اوضاع

ور نه چرا به بغضی اشکت دوباره جاری‌ست؟

شاید دعا نکردند، این مردم سیه رو!

آن شد که سفره‌هاشان اکنون ز مرغ خالی‌ست!

با این همه تفاسیر من در تعجبم باز

آنکس که کاره‌ای بود امروزه از چه شاکی‌ست؟

محمدعلی کمالی مقدم

وطنز بهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

خوشا راهی که پایان‌ش تو باشی.

خوشا راهی که پایان‌ش تو باشی.

خوشا صبحی که خورشیدش تو باشی که

خوشا سنگی که میزانش تو باشی

زمین رویا زمان رویا و خواب‌ست

چو بیدارم کنی،صبحش تو باشی

بخوانند مرغکان آواز عشق را

در این بازار عشق،نجوا تو باشی

خوشا شعری که نجوایش تو باشی

دل پر آرزو،آوازش تو باشی

بخوانی شعر دل،شعر محبت

سرای عاشقان،رازش تو باشی

خوشا آن دل که دنیای تو دارد

چه غم دارد چوپروای تو دارد

به ماه گوید این دل عاشق توست

نشان ماه من،سودای تو دارد

لحظات آخر سردار

این شعر آدم رو کجاها که نمیبره

این شعر آدم رو کجاها که نمیبره

بازگرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن والاترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت بخیر

یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشق ها را خط بزن.