وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

حضرت زهرا

حضرت زهرا

نام زهرا بر دلم فرمانروایی می‌کند

در دو دنیا فاطمه کار خدایی می‌کند

فاطمه انسیه الحورا پیغمبر بود

او فقط کفو امیرالمومنین حیدر بود

گر نبودش مرتضی، کفوی دگر زهرا نداشت

مثل و مانندی به دنیا حیدر تنها نداشت

فاطمه بهر علی و او برای فاطمه

عالم خلقت علم زیر لوای فاطمه

خانه‌اش، بیت گلینش کعبه اهل ولا

بوسه گاه آسمانی‌ها و ختم الانبیاء

بیت او فردوس حیدر بود و معراج پدر

از نمازش فیض برده ماه در وقت سحر

حضرت داور بنازد بر نماز فاطمه

دل برد از مصطفی راز و نیاز فاطمه

بضعهَ منی خطابش کرده ختم المرسلین

فاطمه محبوبه‌ی داور بود روی زمین

یازده نور ولا را مادری زهرا کند

ساقی کوثر علی را یاوری زهرا کند

ذوالفقار حیدری در آستین فاطمه است

پیروی از مرتضی آئین و دین فاطمه است

دم زدن تا پای جان بهر ولایت کار اوست

فاطمه یار علی و مرتضی دلدار اوست

سوره کوثر ز قرآن در مقام فاطمه است

رکن دین و آیه‌ی قرآن کلام فاطمه است

آیه‌های هل ای او را ستایش کرده است

دوستی با اهل بیتش را سفارش کرده است

اجر ذی القربای پیغمبر ولای فاطمه است

دوستی با حیدر و ایل و تبار فاطمه است

وای از آن روزی که قرآن زیر پا افتاده بود

کوثر و قدر پیمبر از نوا افتاده بود

وای از آن روزی که زهرا در میان نار بود

فاطمه نقش زمین از ضربه مسمار بود

وای از آن روزی که آتش بود و زهرا پشت در

بهر امداد علی می‌کرد جانش را سپر

او میان شعله‌ها فریاد می‌زد یا علی

جان فدایت می‌کنم با ناله‌های حیدری

پشت در افتاد و پهلویش شکست بار دگر

وای من میخ در و یک مادر و داغ پسر

مدتی از درد پهلو نیمه شب بیدار بود

از تمام دشمنان مرتضی بیزار بود

مدتی هم بازویش نیلی؟؟ و شب‌ها را نخفت

با غریب شهر پیغمبر علی چیزی نگفت

کرد با مولا وصیت نیمه شب غسلم بده

با دوست خسته ات تو عنبر و مشکم بده

گر حسن بی تاب شد دلداریش بنما علی

نیمه شب تا تربتم همراهیش بنما علی

با حسین و زینبینم از بلا کمتر بگو

از غم و از غربت کرب و بلا چیزی مگو

بهر زینب غصه خوردن اندکی زود است علی

کربلا در پیش چشمانش پر از دود است علی

می‌روم من پیش بابا و تو تنها می‌شوی

بعد من خانه نشین با سیل غم‌ها می‌شوی

قاسم قاسمی بیدهندی سلمان

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

غصه،به غصه ی دل من گریه می کند

بر این خمیده،سرو چمن گریه می کند

از لحضه ای که دید چسان بازویم شکست

زینب به جای حرف زدن گریه می کند

من گریه می کنم به غم و غربت علی

حیدر برای پهلوی من گریه می کند

با هر نفس تمام تنم تیر می کشد

حتی زمان غسل،کفن گریه می کند

مسمار بین سینه ی من بود و سوختم

دیدم که میخ هم به بدن گریه می کند

حرفی به لب میآورم از کوچه ها ولی

با دیدن مغیره، حسن گریه می کند

شاعر:محمود_اسدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت

موی او را دوباره «شانه» کند

باید انگار جای بازوی خود

مادرش شانه را بهانه کند

زینب از دست های لرزانش

خوب فهمید هُرم آتش را

مادرش زیر لب چنین می گفت

با تو هم اینچنین زمانه کند

اشک ها شان برای هم زیباست

کربلا و مدینه ای بر پاست

زینب افتاده است یاد غلاف

مادرش یاد تازیانه کند

آن زمانی که دید آتش را

آستین در دهان گذاشت ولی

خوب فهمید روز عاشورا

خیمه ها را عدو نشانه کند

درب آتش گرفته سویی بود

روی دیوار جای خون مانده

با وجود هجوم خاکستر

خانه را او چگونه خانه کند

حرف های علی و زهرا هم

خود چنان روضه ایست مکشوفه

آن زمانی که فاطمه می گفت

تشیعش را علی شبانه کند

شاعر:علی_اصغر_یزدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

یا فِضّه خُذینی که دگر تاب ندارم

مانند علی بی کسم اَحباب ندارم

پیغام مرا زود به حیدر برسانید:

جز گوشه ی اَبروی تو محراب ندارم

باید که بپوشانم از او چهره ی خود را

با زخم و کبودی رخ مهتاب ندارم

طِفلی حسنم دیده که نامرد مرا زد

با گریه بمن گفت: دگر خواب ندارم

فِضّه بگمانم که حسینم زده فریاد:

مادر شده ام تشنه ولی آب ندارم

دیدم که علی خیره به در مانده و با خود

می گوید از این پس گل نایاب ندارم

پنهانی و شب دفن کنید این تن من را

یک دلخوشی از این دو سه اَصحاب ندارم

پهلو و سر و صورت و بازو، در و مِسمار

یا فِضّه خُذینی که دگر تاب ندارم

شاعر:سیدعلی_حسینی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

دنیای بی زهرا شبیه یک سراب است

هستی بدون حضرتش نقشی بر آب است

اصلاً بدون فاطمه بودن، عذاب است

هرکس که بی زهرا شود، در اضطراب است

هرکس که شد بی فاطمه تنهاست، تنها

سرمایه‌ی هستی فقط زهراست، زهرا

زهرا کجا و آن همه آزار، ای وای

زهرا کجا و در کجا، دیوار، ای وای

انسیه ی احمد کجا و نار، ای وای

حورا کجا و ضربه ی مسمار، ای وای

بین در و دیوار و آتش بود زهرا

با دشمنان هم در کشاکش بود زهرا

افسوس مشتی دیو و دد از او گذشتند

با ضربه ی مشت و لگد از او گذشتند

بر دست او شلاق زد، از او گذشتند

فریاد زد: "بابا مدد!" از او گذشتند

یک لحظه یاد محسنش افتاد و افتاد

یک صیحه از عمق جگر سر داد و افتاد

شاعر :امیر_عظیمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini