امام_حسین مناجات_امام_حسین
شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
آن کفِ پایی که بر خاک بیابان خورده باشد
فیضِ آن این است که خارِ مغیلان خورده باشد
"اَلبَلاءُ لِلوِلا"..،یعنی پری که در مسیر است
بیشتر باید یقیناً، تیر شیطان خورده باشد
پای "یوسف" چون "زلیخا" آبرو دادن ملاک است
هرچه هم غم در فراقش "پیر کنعان" خورده باشد
سنجش میزان عاشق بودن دیوانه..،"زخم" است
کاش پیشانی ما هم سنگِ طفلان خورده باشد
گاه بر بُن بست خوردن..،حِکمت طِیِّ طریق است
رام شد آن سیل که بر آببندان خورده باشد
"اشک" ، روح گریهکُن را تا تعالی می رساند
آن نهالی سبز خواهد شد که باران خورده باشد
از محالات است که روزیِ اشکش قطع گردد
چشم آن گریهکُنی که نور قرآن خورده باشد
قدر آغوش پُر از مهر پدر را درک کرده
کودکی که سوزِ سرمایِ زمستان خورده باشد
کاش..،"آغازِ بهارِ شیعه"..،روزی باز گردی
کاش برگِ غیبت تو مُهر پایان خورده باشد
می شود که مَحرم دردت شوم با هر بهانه؟!
مثل خرمایی که زهرا داده..،سلمان خورده باشد
بشکند دستی که غیر درب این خانه دراز است
جُون شد هرکس ز دست جدِّ تو نان خورده باشد
دستگیری کُن از آن نوکر که پای کارنامه اش
مُهر اربابی همانند "حسینجان" خورده باشد
بی حیایی نیزه ای در دست در گودال می رفت
وای اگر آن نیزه را آقای عطشان خورده باشد...
شاعر:بردیا_محمدی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
هجویه ای برای نفتکش توقیف شده و پهپاد سرنگون
ناخداجانم فدای بادبان و لنگرت
هفت ناو چاق را خورده است ناو لاغرت
خنجر از رو بستهای روباه، ای روباه پیر!
پیش از این در پشت پنهان مینمودی خنجرت
کشتی ما را هواپیماربایی میکنی؟!
مردهشور کشتی و ناو هواپیمابرت
نفتکش از ما گرفتی، نفتکش پس می دهی
لنگری انداختی حالا که خوردی کنگرت
کشتیِ در تنگهی هرمز به ترمز آمده
هر طرف دریاست، میریزی چه خاکی بر سرت؟
روبهی؟ زاغی؟ پرستویی؟ گرازی؟ گاندویی؟
هرچه هستی زودتر برگرد سوی کشورت
کاش سربازان آمریکا سوارت می شدند
تا صفایی تازه می دادند در سرتاسرت
ای سگ زرد شغال خوک خرس کرگدن!
خود که تعریفی نخواهی داشت، اما دخترت!
اینکه شکل آدمیزادان دوران نیستی
ماجرا را در میان بگذار شب با مادرت
ای عقاب آمریکایی که پهپاد منی
باز پیدایت شد این اطراف، تیرم در پرت
هیج می دانی که ما پهپادهامان تا کجاست
دبّ اکبر را بریزم روی دبّ اصغرت؟...
خواب قایقهای ایران را ببینی بعد از این
از خلیجفارس میترسند زین پس لشکرت
ای سپاه، ای نیروی دریایی، ای کل قوا
آفرین بر غیرت فرمانده و فرمانبرت...
مهدی جهاندار
وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
امام_حسین مناجات_امام_حسین
شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم
حرارتی است قدیمی که در دلم دارم
مرا به حُرمتِ موسی الرضاست بخشیدن
خوشم که رعیتم و شاهِ ذوالکرم دارم
به امرِ حضرت سلطان، حسین می گویم
به لطف فاطمه ارباب محترم دارم
حسین گفتم و جان و دلم به جوش آمد
مرا ببخش، فقط اشک تازه دم دارم
نشد که زائر کرب و بلا شوم، باشد
دلم خوش است میان دلم حرم دارم
شاعر:حسین_قلیچی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
به مناسبت شهادت سپهبد حاج_قاسم_سلیمانی
خاتم سلیمانی
به واژهای نکشیدهست مِنَّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکَّب از باور
کنون مرکب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سِحرِمان بکنند
عجوزههای هوس، مُطربان خنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحتِ دین مصطفی؛ کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بیدردی است میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سر بلند میآیند یکبهیک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبز پوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاهِ یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه، مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
بدون دست علم میبرد چنان سقا
بدون تیغ به پا کرده محشری دیگر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بیوضو نتوان خواند سوره کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش،
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر
میان آتشی از کینه پایمردیِ تو
کشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که شهر میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
تمام زندگی تو ورق ورق روضهست
کدام مرثیهات را بیان کنم آخر؟
تو راهیِ سفری و نرفته میبینی
گرفته داغ نبود تو خانه را در بر
تو رفتهای و پس از رفتنت خبر داری
که مانده دیدۀ زینب هنوز هم بر در
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
شاعر:سیدحمیدرضا_برقعی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
ریحانه ی زهرایی و دردانه ی حیدر
ای آیه ای از کوثر بی مثل پیمبر
از بعد حسین وحسن آن مظهر خوبان
در بیت علی آمده ای چون مه انور
زینب تویی ونام تو یک نام الهی ست
الحق که تویی بر پدرت زینت وزیور
با آمدنت عرش خدا غرق طرب شد
بگشود در رحمت خود حضرت داور
تو دختر انسیه ی حورای بهشتی
شد شهر مدینه ز شمیم تو معطر
آغوش حسین رفتی وآرام گرفتی
یعنی که بود رامش قلب تو برادر
با دیدن تو روی حسن غرق تبسم
شاکر شده از اینکه بود صاحب خواهر
تا دید نبی روی ترا برهمه گفتا
روی تو بود شبه رخ مادر مادر
برهاشمیان عابده هستی وعقیله
برعلم تو میزانی وبر صبر تو مظهر
عشاق حسینی همه از زینبیانند
پر کرده همه از می الطاف توساغر
تو یار حسینت به صف کرببلایی
مجنون حسینی وبر او همره ویاور
میلاد تو شادی به دل شیعه ببخشد
پنجم زجمادی همه را مهر منور
دل در هوس رفتن ودیدار دمشق است
خواهم ز خدا تا که شود زود مقدر
جانم بفدای تو وآن صحن وسرایت
سرداد هرآنکس برهت، هست مظفر
شعر:اسماعیل تقوایی
Be_Sooye_Zohoor