دل گرفته؛ ز ِ غم و غُصّه ..... قِصّه؛ مُفصّل شُده
زندگانی را - ببین میرزا؛ کوتاه و مُستعجَل شُده
دردهـای ِ این دل ِ وامـانـدهام را؛ با تـو میگویم
که کوچک؛ این دل ِ تنگ ِ .... بـُزرگْ هیکل شُده
در کمـین شـُد اجنبی - از چهار سـوی ِ این وطن
ناخودی پُر شُد؛ در این خاک - خودی؛ تنبل شُده
از بـرادر کُشی و ظلم و ستم؛ میهنـَم - گشت فنا
زنـدگی ِ مـَردم ِ این خـاک ِ خـوب؛ مُختل شُده
از کم ِ نان و نم ِ وجدان، غم ِ دوران، ببین میرزا:
زخم داریم - دست و پای ِ مان؛ پُر از تاول شُده
بدتر از هـر اجنبی - بیگانه ..... دشمن - غـُربتی،
تیغها؛ بهر برادر کُشتن و آدمکُشی - صیقل شُده
میرزا؛ خاک ِ ما ایران ِ سابق نیست، بهیغما رفت
هـر کسی اینجا؛ به تزویر و زر و زور - یَل شُده
صحبت از لوطیگـری - آزادگـی؛ گشتهاست طنز
غیــرت و مـَـردانـگی؛ از ریشه ... مستأصل شُده
تـوی ِ این خانه ... غریبه گشتهایم - زیـرا به ما:
مـردم ِ لبنان - فلسطین - سـوریه ... افضل شُده !
بهـر ِ آزادی و آبادی - ز ِ خـون؛ آبیاری شـُد وطن
واژهی ِ آزادگی امّا - چقدر؛ بیهوده و مُهمل شُده
در جهاد با دشمنان، خونِ شهیدان ریخت - ولی:
نقطه نقطه ... خاک ِ ما - امروز چون مقتل شُده
فقـر و فحشا و فساد - فسق و فلاکت یک طرف
ظلم و بیداد و ستم؛ در این سرا - مُعضل شُده
گشت دین؛ بازیچهی ِ دست ِ سیاستهای ِ پست
دین، در این بازار کالائی؛ ڪُهنه - مُستعمل شُده !
ببین ایران ِ ما؛ غمگین شُدهاست - سردار ِ جنگل
توی ِ بُحرانو غارت - دزدیو آشفتگی؛ اوّل شُده !
اسب ِ خود زینکُن، لباست را بپوش، شالت ببند
برخیز کوچکخان - پناه ِ ایل؛ بازهم جنگل شُده !
باز میخواند شما را؛ گیل و دیلم .... کوه تا دریا
برخیز غوغا کُن، زمین مُنحل - زمان مُجمل شُده
حسن_جهانچی
۱۳ آذر ماه - ۱۳۹۸ نود و هشت
یازدهم آذرماه سالروز شهادت مرد مقاوت استان گیلان
میرزا کوچک خان جنگلی گرامی باد.
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
HasanJahanchi
︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼
برای ِ حال ِ این روزهای ِ ما
شک - دودلی - قانع نشدن - تردید - تحلیل - تحریم !!!؟
رفت بر باد؛ تمام ِ ایمانش، بُرد از یاد؛ هرچه را آموخت
مانده بر؛ دو راهی ِ تردید، حرف نزد ... لبش را دوخت
پشت ِ اینسکوت ِ مرگآور؛ قـَدّ ِ یکانقلاب فریاد است
با سکوت ِ خودش، میداند؛ آتش ِ بـُزرگی میافروخت
دیگر آبادی؛ نمیخواهد - هرگز آزادی؛ نخواهد خواست !
از بهایِ آبو برقو گاز؛ از تب ِ خاطرات، او میسوخت !
مانده در؛ معاش ِ خودش - فکر ِ او؛ بسی پریشاناست
اقتصاد ِ ما؛ بدتر شُد !! فقر ... کافی؛ برای ِ ما اندوخت !
تویِ تردید؛ غوطهور است، رأی اگر بدهد؛ بدبختاست
رأی هم ندهد، کُلّ ِ اینمملکت عاقبت؛ خواهند فروخت
میکـُشد عاقبت او را؛ این دو دل بودن و دوگانگیاش
گو خداوند - تردید را؛ بـَر دل ِ مردم و ... او میدوخت
مثلِ آتشگرفته کهبماند؛ میسوزد، بدود؛ شعلهمیگیرد
ماندهاست؛ رویِ تردید ِ خویش - پس؛ خواهد سوخت !
حسن_جهانچی
۲۵ آذر ماه - ۱۳۹۸ نود و هشت
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
HasanJahanchi
︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼
قحطی مصر
جان به قربان قد رعنایت
مانده بر تپه ها رد پایت
ریخته گر چه کُرک و پرهایت
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت!
تیغ تدبیر تو خلالم کرد
ذبح شرعی شدم، حلالم کرد
گرچه الطاف تو بلالم کرد
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قدو بالایت
دزد بوده برادرت! باشد!
بار کج می برد خرت! باشد
خون ما بار خاورت! باشد
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت
گرچه با وعده، با کلک با زور
رفته ای مصر و کار و بارت جور
چشم شور حسودهایت کور
یوسفی ،ما همه زلیخایت
ای به قربان قد و بالایت
سکه و ارز و مسکن و بنزین
خاطراتی که با تو شد شیرین!
گر چه خَلقی تو را کند نفرین
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد وبالایت
خواب دیدم که خورده کشور را
گاو چاقی سه گاو لاغر را
سفره را، مرغ و شیر و شّکر را
یوسفی ما همه زلیخایت
ای به قربان قد وبالایت
کرده ای خواب بنده را تعبیر
دولتت گاو فربه وما پیر
نوش جانش! ز جیبمان شد سیر
یوسفی، ما همه زلیخایت
ای به قربان قد وبالایت
روی زخمی که داغ حک دارد
چقدر خنده ات نمک دارد
مرگ بر هر کسی که شک دارد
یوسفی ما همه زلیخایت
ای به قربان قد وبالایت
ناهید رفیعی
وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
دوباره پیر مغان عازم خرابات است
از او مپرس چرا، چون که انتخابات است
بیامده است که ثابت کند خودش را باز
که خواجه در همهی عمر فکر اثبات است
دوباره حس وظیفه به او شده غالب
دوباره دورهی خدمت به شهر و ایلات است
دوباره موسم شبههپراکنیها شد
دوباره کورهی تهمت به دیگران هات است
«چهار سال تو ای پیر ما! کجا بودی؟»
سوال کردم و او گفت: «پیر بابات است!»
برای کثرت آراء کیسه را شل کرد
چرا که پول، خودش بهترین اتچبات است
زمان نامزدی وعدههای سر خرمن
خرش ز پل چو گذر کرد با همه کات است
کسی مباد به بالای دست او برود
برای up رقیبش جواب او shut است
کسی که پشت سر او بایستد، آدم
کسی که روبروی او بایستد لات است
عیان نموده به ما سرّ «کامیابی» را:
«همیشه و همه جا قبل «کام»، یک «دات» است!»
به سرو گفت: چرا میوهای نمیآری؟
جواب داد که الگوم، قد و بالات است
تمامی رقبا، تپهاند در نظرش
و شخص خواجه، چنان قلهی آرارات است
پدرزنش زده دایرکت: "رای میآری!"
تمام دلخوشی خواجه، اسکرینشات است
ولی به معجزه پول و گاه با یک شام
درست میشود، ایشان "وکیل" بالذات است!!
بخند و شعر مرا ای عزیز، از بر کن!
بگو که شاعر این شعر، طفلکی قاط است!
بداهه سرایان:
مهدی امام رضایی، امین شفیعی
حسین فیض، محمد سلامی
میلاد سعیدی، مینا گودرزی
سیدمحمد صفایی، احد ارسالی
فهیمه انوری، طاهره ابراهیم نژاد
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
عجب متن قشنگی
گفتم خدایاچگونه آغازکنم؟؟؟
گفت به نام من
گفتم خدایاچگونه آرام گیرم؟؟؟
گفت به یادمن
گفتم خدایاخیلی تنهایم؟؟؟
گفت تنهاترازمن؟
گفتم خدایاهیچ کسی کنارم نمانده؟؟؟
گفت به جزمن
گفتم خدایاازبعضی هادلگیرم
گفت حتی ازمن؟
گفتم خدایاقلبم خالیست
گفت پرکن ازعشق من
گفتم دست نیازدارم
گفت بگیردست من
گفتم بااین همه مشکل چه کنم؟؟؟
گفت توکل کن به من
گفتم احساس میکنم خیلی ازت دورم
گفت نه،نزدیکترین به تو ،من
گفتم برای ارزوهایم چه کنم؟؟؟
گفت تلاش و به امیدمن
گفتم خدایاچرا اینقدر میگویی من؟؟؟
گفت چون من ازتوهستم وتوازمن..