وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

هر یک از ِ آدمیزاد یه جور حکایتی داره

هر یک از ِ آدمیزاد یه جور حکایتی داره

یکی راضیه ازش ، یکی شکایتی داره

یکی رو مقدّره  توی جوونیش بمیره

یکی هم غربت بره اجل جونش را بگیره

قضا و قدر واسه هریکی داستانی داره

هریک از ما زندگیش یه جوری پایانی داره

یکی تشنه میمیره نمیتونه آب بنوشه

یکی دریا میمیره با اینکه ناجی جلوشه

یکی بندهً زرِ جون میده و  زر نمیده

یکی اونقدر خسیسه آب دست مادر نمیده

یکی اونقدر بدِ مردم ازش دلگیر میشن

یکی اونقدر خوب از دیدنش سیر نمیشن

یکی مثل عقرب نیش میزنه به آدما

یکی مثل حاتم میگیره دست بینوا

یکی خونخواره ز هچ کسی حیا نمیکنه

یکی مردم داره و به کس جفا نمیکنه

هرکسی تو زندگی نقشش و اجرا میکنه

یکی رهزنِ ، یکی راهش  و پیدا میکنه

یکی مثل شمر دون خون میریزه به ظلم و جور

یکی بر میگرده از گمراهی اش میشه چو حر

مرد عاقل اون کسِ دین رو به دنیا نبازه

گر چه. با سختی دنیا با مشقت بسازه

دستشو پیش خلایق  به گدائی نبره

یاد او نره تو دنیا مثل یک  مسافره

دیر و زود داره ولی نباشه سوخت و سوز در ان

موقعش تا برسه میبره از پیر و جوان

به شاه و گدا یه جور نظر داره گرگ اجل

یه روزی  سینه قبر و میزنی تو هم بغل

نه (صفا ) میمونه و  نه آن فقیر دوره گرد

همگی مهمون میشن تو خونهٔ تاریک و سرد

مبادا دو رو دنیا به کسی جفا کنی

یا خدا نکرده کاری تو واسه ریا کنی

بشنو از من خونهٔ قبرتُ نورانی بکن

کار خیری میکنی بیا و پنهانی بکن

برگ عیشی  را بیا و تو بگورت بفرست

کس نیارد پشت سر خود در حظورت بفرست

شاعر حاج قاسم جناتیان قادیکلایی

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ ،
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری ،
نه آیین داری ای چرخ
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست بسر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
چه کجرفتاری ای چرخ ،
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری ،
نه آیین داری ای چرخ
از دست عدو ناله ی من از سر درد است
اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است
جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است
چه کجرفتاری ای چرخ،
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری ،
نه آیین داری ای چرخ
 
عارف قزوینی

مثل الاکلنگ در حرکت

مثل الاکلنگ در حرکت

لب یک دره، در پی تقدیر

می‌رود سوی زندگی گاهی

می‌برد گاه سوی مرگ، مسیر

منم و یک پراید پیزوری

بی‌زه و چرخهای بی زنجیر

زیر پایم مه است و دیگر هیچ

در هراسم از این شب دلگیر

می‌زند برف روی آیینه

می‌کشد سوز بر رخم شمشیر

می‌کند باد زمزمه آرام

زیر گوشم که: هی بمیر بمیر

چه کسی غیر شرکت سایپا

می‌کند مرگ تلخ را تفسیر؟

طنز_مطبوعاتی

وطن_امروز

یاسر پناهی فکور

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا

http://uupload.ir/files/io4q_%D9%86%D9%87_%D9%85%D8%AB%D9%84.jpg

نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا

فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا!

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری

شبیه آیه ی تطهیری، شبیه سوره ی «اعطینا»

فاطمیه

samtekhoda3

دیشب به خودم گفتم:

دیشب به خودم گفتم:

شعور یک گیاه در وسط زمستان،

از تابستان گذشته نمی أید،

از بهاری می أید که فرا می‌رسد.

گیاه به روزهایى که رفته،

نمی اندیشد،

به روزهایى می اندیشد که می آید،

اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد،

چرا ما انسان ها باور نداریم که

روزی خواهیم توانست

به هر آن چه می‌خواهیم، دست یابیم؟

جبران خلیل جبران