وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

خبری دارم از منابع زرد

خبری دارم از منابع زرد

از گروهی مرفه بی درد

برسد تا به دست فرد به فرد

آی مردان خسته خونسرد!

چه نشستید؟ خلق شورش کرد!

نه کسی از امید دل برداشت

نه به تَکرار اعتراضی داشت

یا به آن کس که تخم لق می کاشت

یا به برجام که خدا آورد

چه نشستید خلق شورش کرد

درصد ما چهارتا باشد!

معده مان هم خوش اشتها باشد

هر چه پول است سهم ما باشد

چند سوراخ نیز وقت نبرد

چه نشستید؟ خلق شورش کرد!

هر کجا که تجمعی بشود

یکی از ما به سوی آن بدود

و دو سه تا شعار هم بدهد

میرود توی لیست دستآورد

چه نشستید؟ خلق شورش کرد!

حد نداریم اگر چه محدودیم

وسط آش ماست مشهودیم

گر چه کلا چهل نفر بودیم

بیشماریم بی برو برگرد

چه نشستید؟ خلق شورش کرد!

همه چی باب طبع رفت به پیش

خبر آمد که گشت صادر فیش

می کشیدیم جوج را در نیش

ریخت بر کلمان ولی یخ سرد!

چه نشستید که 9 دی شد

امین شفیعی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

سه پند لقمان_حکیم به پسرش :

سه پند لقمان_حکیم به پسرش :

"در زندگی بهترین غذا را بخور ...

در بهترین رختخواب جهان بخواب ...

در بهترین خانه ها زندگی کن" ...

پسر گفت :

ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟

لقمان :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ،

هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد .

اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ،

هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ،

و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ،

و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست!

در خرآباد جهان گلّۀ خر می‌بینم

در خرآباد جهان گلّۀ خر می‌بینم

این عجب نیست که خر جای بشر می‌بینم

هر طرف می‌نگرم روگذر و زیرگذر

رمه پشت رمه در حال گذر می‌بینم

گرچه در موقع آمار گرفتن رأساً

رأسها را همه در حکمِ نفر می‌بینم!

باز صد شکر که در آینه جا این‌همه نیست

عوض گلّۀ خر، کلّۀ خر می‌بینم!

می‌کند سعی که یک جور دگر ننماید

لکن افسوس که یک جور دگر می‌بینم!

سر به سر کلّه‌خران را چو ز سر می‌سنجم

سر خود را به یقین از همه سر می‌بینم!

چه کنم صبر بر این عارضۀ خربینی؟

نکند این‌همه از ضعف بصر می‌بینم؟

خرمگس معرکه را باخت به ما خربشران

حالی او را مگسی‌حال و پکر می بینم!

کسب خرکیفی و خرزوری و خرپولی را

در خرآباد جهان عین هنر می‌بینم!

چشم بد دور ز خرفهم سیاسی، کاو را

دائما در پی اظهار نظر می‌بینم!

وعده‌ها می‌شنوم، در پس آنها لیکن

بلکه و شاید و اما و اگر می‌بینم!

جای طوطی خر شکّرشکنی ظاهر شد

داخل توبره‌اش قند و شکر می‌بینم!

«خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد»

دارم اکنون ز کانال دو، خبر می‌بینم!

خر بزرگ است غنیمت شمریدش صحبت

که چنین غفلت را عین ضرر می‌بینم!

زین شر و شور هوس تا به «بشر» می‌نگرم

«باء»ی افزون به سرِ واژۀ «شر» می‌بینم!

آه و نفرین که کنم خود به بلا می‌افتم

اینقدَر در نفس خویش، اثر می‌بینم!

بوالفضولا، چه بلایی تو که بر رشتۀ نظم

هرچه خرمهره کِشی، درّ و گهر می‌بینم!

سعید سلیمان پور

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 

نامه یعنی آنچه آدم می نویسد بهر یاری

نامه یعنی آنچه آدم می نویسد بهر یاری

گر که داری خوش به حالت گر نداری خب نداری

در میان نامه آدم چیزهایی می نویسد

چیزهای بی سر و ته غالبا هم استعاری

شخص عاشق در میان نامه بر حیثیت خود

حمله گاهی می کند آن هم به شکل انتحاری

از خودش می کاهد و بر یار می افزاید این سان:

من شبیه استکانم یار مانند قناری

من تلاطم گونه ای از ترجمانی ناشکیبم!

تو ولی لبریز از عطر فلان ماه بهاری

این چرندیات را تنها اگر باشی تو عاشق

می نویسی از ته دل کاملا هم اختیاری

البته این ها فقط یک نوع از نامه نگاری ست

هست بیش از ششصد و هفده مدل نامه نگاری

قبض آب و برق از انواع منفور است و ضمنا

نیست چیزی بدتر از نامه نگاری اداری

این که باید یک نفر یک نامه را امضا نماید

هفت خوانی پشت سر دارد بشر از آن فراری

لا اقل یک سال باید در پی امضا دویدن

وای از آن روزی که باشد کار آدم اضطراری

الغرض از نامه گقتن کار آسانی ست اما

از دو چشمت هست پیدا حوصله دیگر نداری

سعید طلایی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 

(در گرانی مرغ!)

(در گرانی مرغ!)

عمرِ  دلِ خود تباه نتوانم کرد

در حقّ  وی اشتباه نتوانم کرد

با قلب ضعیف خویش ای مرغ عزیز!

بر قیمت تو نگاه نتوانم کرد!

ای مرغ، گران شدی به ما بد کردی

بر سفرۀ ما جفای بی‌حد کردی

گفتم برسی و سد کنی جوع مرا

راه نفس مرا ولی سد کردی!

ای مرغ، به خواب دیدمت ارزانی

در داخل سفره، بنده را مهمانی

امّا وقتی ز خواب بیدار شدم

دیدم که گران، چو خواب مسئولانی!

تا بگذرد از مرغ ،عتابش کردم

آگه ز مسیرِ ناصوابش کردم

این مرغِ خیال، بسکه با مرغ پرید

یکشب بَدَل از مرغ، کبابش کردم!

با سفرۀ شاعران شدی بیگانه

نرخ تو کجا و مبلغ یارانه!

دیگر چه نشان از تو در این کاشانه

ای مرغ چو سیمرغ شدی افسانه!

رفتم به در مغازۀ مرغ فروش

از قیمت مرغ، جانم آمد به خروش

صاحبْ دکّان گفت:«نزن اینهمه جوش

وقتی همه‌چی گران شده، این هم روش!»

ای مرغ ، که دوش دیدمت شکل کباب

بیتاب به سوی تو دویدم به شتاب

می خواستم از بالِ تو گازی بزنم

از دردِ سرانگشت پریدم از خواب!

دیوانه شد و به سیم آخر زد و رفت

نامرد(!) به ما ز پشت خنجر زد و رفت

پرواز بلد نبود، امّا دیدیم

مرغ از سرِ سفره‌مان شبی پر زد و رفت!

بوالفضول_الشعرا

رباعی رباعی_طنز

واژه_در_دست_تعمیر

سعید_سلیمان_پور

bolfozool