ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
به سیل
اشک باید شست راه کاروان را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها
را
کدامین
کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد
غم ابرو کمانان مینوازد قد کمانها
را
نه
پیراهن به تن مانده نه بوی پیرهن مانده
امان از این چنین داغی که میبرد امانها
را
به ما
با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
ولی باور نمیکردیم این خط و نشانها
را
به
دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودند
همانانی که با خود میبردند این استخوانها
را
اگر
دریا نمیگنجد به کوزه با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوانها را
به ما
گفتند یوسفها به کنعان باز میگردند
ندانستیم با تابوت میآرند آنها را
بگذشت غدیروخبر از یار
نیامد
برزخم
دل فاطمه غمخوار نیامد
یک
روز دگر مانده که با ناله بگوییم
ای
اهل حرم میر علمدار نیامد
سقای
حسین سیدوسالار نیامد
به
یکتایی ، قسم یکتاست عباس
به مردی شهره دنیاست عباس
اگر چه زاده امالبنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس
حضرت عباس(ع)
افتاد دست راست خدایا زپیکرم
بردامن حسین برسان دست دیگرم
چون دست من لیاقت دامان او نداشت
انداختم براه که بردارد از کرم
بیدست من زدست حسینم گسسته دست
ایدست حق بگیر تو دست برادرم
ایدست راست روبسلامت که تا ابد
این خاطره ودیعه سپارم بخاطرم
آنجا که دست فاطمه در حشر جای تست
برخاک خون فتاده توئی نیست باورم
ایدست چپ زیاری من بر مدار دست
من در هوای آب بشوق تو میپرم
آبیکه آبروی من و اعتبار تست
بر تشنه گان اگر نرسد خاک برسرم
آبفرات نیست بمشگ آبروی اوست
بر پیشگاه آبروی خلق میبرم
نی نی نه آبروی فرات و نه آب اوست
خود آبروی ام بنین است مادرم
مردم بحفظ دیده زهر چیز بگذرند
من بهر آب حاضرم از دیده بگذرم
ایدست دامن تو و دست نیاز من
تا همتت بعرصة پیکار بنگرم
منکه بعمر منتی از کس نبرده ام
اینک به ناز منت ایدست حاضرم
منت به بهر خودپی این مشگ میکشم
نامردم ارهوای سرم برده بر سرم
ترسم توه زدست روی بیتو مشگ را
آخر بدست ناوک دلدوز بسپرم
ذهنی زاده
حضرت عباس
ای اهل حرم دست علمدار جدا شد
این دسته گلی بود که تقدیم خدا شد
مظلوم ابوالفضل
افسوس که سقّا به حرم آب ندارد
افسوس که اصغر ز عطش تاب ندارد
مظلوم ابوالفضل
سوزد جگر دسته گل باغ مدینه
این زمزمه آید ز لب خشک سکینه
مظلوم ابوالفضل
گرید ز عطش طوطی بستان رسالت
از دیده عباس چکد اشک خجالت
مظلوم ابوالفضل
بر دین سقّا ز جنان فاطمه آید
این ناله زهرا ست که از علقمه آید
مظلوم ابوالفضل
ای اهل حرم چشم خود از آب بپوشید
دیگر عوض آب روان اشک بنوشید
مظلوم ابوالفضل