وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

دیشب از دوردستها دیدم، بودی از ماه هم تو بالاتر

دیشب از دوردستها دیدم، بودی از ماه هم تو بالاتر

صبح یک شهر روشن از نورت، مثل خورشیدخانه شد یکسر

آمدم سمت نور بی‌تردید، زیر پایم بهشت جاری بود

از قضا بی قرار باریدم، پا به پای مسیر تا آخر

آمدم از کویر تنهایی، باز کن در به روی من آرام

السلام علیک یا بانو، آمدم از رواق بالاسر

می‌شناسم در این حوالی‌ها، عطری از بوی یاس با مریم

چادرت آبروی ایران است، چادرت یادگاری مادر

ناگهان نفحه‌ای مرا با خود، برد تا کوچه‌های بارانی

سمت بغداد یک پدر می‌گفت، السلام علیک یا دختر

خسته از کاروان جدا ماندم، سمت مشرق نشانه‌ای پیداست

از خراسان به قم ندا آمد، السلام علیک یا خواهر

گشت جاری شمیمی از مشهد، هر کجا رفت گنبدی رویید

اخترانِ قبیله‌ی عشقند، السلام علیک سرتاسر

خسته‌ام دل شکسته‌ام بانو! باز کن در به روی من آرام

اشفعی لی... بهشت من اینجاست، ساغر اینجا پر است از کوثر

شاعر :مصطفی سیاه پوش

وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود


https://s8.uupload.ir/files/%D9%88%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%DA%AF%D8%B1_1wr.jpg

*وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود

*مثل اینست که گرگی سگ چوپان بشود

*هرکجا هدهد دانا برود کنج قفس

*جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود

*سرزمینی که درآن قحط شود آزادی

*گرچه دیوار ندارد خود زندان بشود

*باغبانی که به نجار دهد باغش را

*فصلهایش همه همرنگ زمستان بشود

*ناخدا دلخوش این آبی آرام نباش

*وای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشود

کاش میشد زندگی تکرار داشت . . .

کاش میشد زندگی تکرار داشت . . .

لااقل تکرار را یکبار داشت . . .

ساعتم برعکس میچرخید....و

من برتنم میشد گشاد این پیرهن . . .

آن دبستان ، کودکی ، سرمشق آب . . .

پای مادر هم برایم جای خواب . . .

خود برون میکردم از دلواپسی . . .

دل نمیدادم به دست هر کسی . . .

عمر هستی ، خوب و بد بسیار نیست . . .

حیف هرگز قابل تکرار نیست!

زندگی باید کرد

زندگی باید کرد

با کمی حس نسیم

با کمی واژه ی  خوب

در هوای خنک استغنا

زندگی باید کرد

گاه با یک دل تنگ

گاه باید رویید

در کنار چشمه

در شکاف یک سنگ

به امید فردا ها

که پر از حادثه تقدیرند

گاه باید خندید

با کمی پنجره و نور و صدا

شاد باید بود.

«سهراب سپهری»

دلم هوای تو کرده هوای تو بانو

دلم هوای تو کرده هوای تو بانو

تمام ایل و تبارم فدای تو بانو

منم که ریزه خور درگه شما هستم

همیشه شامل من شد عطای تو بانو

دوباره مثل گذشته رسیده سائل تو

ببین که خالیه دست گدای تو بانو

خداکند که مرا از خودت جدا مکنی

که بوده روی سر من لوای تو بانو

به یک اشاره یتان خاک هم طلا بشود

و این که کاری ندارد برای تو بانو

شما کجا و منه کم کجا که میگویند

در آسمان همه ی مدح و ثنای تو بانو

بیا و بر منه بیچاره پس دعایی کن

که مستجاب میشود هر دعای تو بانو

زبانزد است کریمیـــــه خانِــــدان شما

ز خاطـــــرم نرود نام جـــــاودان شما