وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

کاش می شد خنده را تدریس کرد

کاش می شد خنده را تدریس کرد

کارگاه خوشـدلی تاسیس کرد..!!

کاش می شد عشق را تعلیم داد

نا امیدان را امیــد و بیم داد..!!

شـاد بود و شادمانی را ستـود

با نشاط دیگران دلشاد بود..!!

کاش می شد دشمنی را سر برید

دوستی را مثل شربت سر کشید

کاش می شد پشت پا زد بر غرور

دور شد از خودپسندی, دور دور ..

با صفــا و یکـدل و آزاده بـود

مثل شبنم بی ریا و ســاده بود...

از دو رنگی و ریا پرهیــز کرد

کینه را در سینـه حلق آویز کرد...

کاش می شد ساده و آزاد زیست

در جهـانی خرم و آباد زیست!!!!

ای ذکر تو مایه ی سرورم

ای ذکر تو مایه ی سرورم

با یاد تو غرق بحر نورم

عمریست که انتظار دارم

من تشنه ی لحظه ی ظهورم

سوی تو شود؟ که  راه یابم

افتد به  دیار تو عبورم ؟

مهدی ! تویی افتخار  و دینم

ای نام تو  مایه ی غرورم

از جلوه ای از جلال تو مات

گردیده خیالم و شعور م

در نیمه ی شب و نیم شعبان

سر تا به قدم شعف و شورم

ای روح نمازم و قنوتم

ای عطر سحرگه و سحورم

الغوث ولی امر  دوران

دستم تو بگیر : من که کورم

ای حسرت دیدنت به دلها

افسوس که سخت از تو دورم

کمتر ز تو شوکت سلیمان

من پیش تو  کم ز  قدر مورم

دلبسته و بنده ی شمایم

دلخسته ز اهل مکر و زورم

عجل لولیک الفرج بود

ذکر من و حاجت ضرورم

در آرزوی وصالت ای شاه

طی گشت ز مهد تا به گورم

ای صاحب من مرا دعا کن

ای ذکر تو  مایه ی سرورم

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می‌کنی

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می‌کنی

خاری به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی

از تیر کج‌تابی تو آخر کمان شد قامتم

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می‌کنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می‌کنی

با چون منی نازک‌خیال ابرو کشیدن از ملال

زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می‌کنی

امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می‌کنی

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن

در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می‌کنی

#استاد_شهریار

زندگانیم و زمین زندان ماست

زندگانیم و زمین زندان ماست

زندگانی درد بی درمان ماست

راندگانیم از بهشت جاودان

وین زمین زندان جاویدان ماست

گندم آدم چه باما کرده است

کآسیای چرخ سرگردان ماست

جسم قبر و جامه قبر و خانه قبر

باز لفظ زندگان عنوان ماست

جمع آب و آتشیم و خاک و باد

این بنای خانه ی ویران ماست

نور را مانی ، که اندر لانه ها

روز باران هر نم طوفان ماست

احتیاج این کاسه دریوزگی

کوزه آب و تغار و نان ماست

آبروی مابه صددر ریخته است

لقمه نانی که در انبان ماست

جز به اشک توبه نتوان پاک کرد

لکه ننگی که بر دامان ماست

میزبان را نیز با خود می برد

مهلت عمری که خد مهمان ماست

بهتر شناس

بهتر  شناس

مرد را  پولی  اگر  باشد  نکوست

گر نباشد کوچه حتما جای اوست

زن  اگر   پولت  رسد  خندان  بود

غیر  از  این  افسرده و گریان بود

موقع  محنت رفیق ات  را  شناس

دست  تو  گیرد   بر او  بادا سپاس

گاه پیری خویش وفرزندت شناس

گر  نباشد سیم و زر  گردی خلاص

گر که خواهی تو شناسی خواهرت

یا     برادرهای    از   جان    بهترت

موقع   تقسیم   ارث  بین  حالشان

ذزه ای  نَبوَد  گذشت    از   مالشان

(بیقرارا)   وه    چه   زیبا  گفته ای

در  کلام  و شعر خود   دُر سفته ای

بیقرار اصفهانی