وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

آه ای طلـعـــة‌ الـرشـیـــدة‌ مــــن

آه ای طلـعـــة‌ الـرشـیـــدة‌ مــــن

آه ای طلعة‌الرشیدة من…

شهر بی‌تو چقدر تاریک است

آه از این روزگار بی انصاف

بخدا خسته ایم از اینهمه درد

زندگی نیست مرگ تدریجی است

آه یا صاحب الزمان برگرد...

عمر چون برق و باد میگذرد

اجل از راه میرسد کم کم

دارد از دست میرود دنیا

زود برگرد منجی دنیا

هی فقط بیخیال میگوییم

نکند آخرالزمان شده است

غافل از اینکه معصیت هامان

سد راه ظهورتان شده است

آه ای طلعت الرشیده من

شهر چقدر بی تو تاریک است

همه این روزها گرفتارند

کار دنیا به مرگ نزدیک است

هیچکس فکر گریه های تو نیست

بخدا کم گذاشتیم ببخش

قدر یک کاسه آب هم حتی،

احتیاجت نداشتیم

مادر مهربان و بی تابت

هر سحر با نگاه خسته خود

غربتت را قنوت می گیرد

ببخشید

باهمان بازوی شکسته خود

مادرت بین شعله ها گفت بیا...

کوچه آن روزها مقدمه بود

پشت در فقط امید ظهور

مرحم زخم های فاطمه بود

بین گودال عمه جان شما

آن همه تیر را که پس میزد

به امید ظهور با دل خون

نامتان را نفس نفس میزد

جای دوری نمیرود بخدا

خوبیت را دوباره معنا کن

هرکجا در زدم، ردم کردند

کربلای مرا تو امضا کن

یاد آن روزهای خوب بخیر

خسته،با اشک و ناله میرفتیم

پایمان هم که زخم برمیداشت

یاد طفل سه ساله میرفتیم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.