وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت ,

یک نفر نان داشت

اما بینوا دندان نداشت ,

آن یکی بیچاره دندان داشت

اما نان نداشت ,

آن که باور داشت روزی میرسد

بیچاره بود !

آن که در اموال دنیا غرق بود

ایمان نداشت !

دشت باور داشت

گرگی در میان گله بود

گله باور داشت اما من نمیدانم

چرا باور سگ چوپان نداشت !

یک نفر پالان خر را

در میان خانه پنهان کرده بود

آن یکی با بار خر میرفت

و خر پالان نداشت !

یک نفر نان داشت

اما بینوا دندان نداشت

یک نفر فردوس را ارزان به مردم،

میفروخت

نقشه ها که او داشت در پندار،

خود شیطان نداشت !

هر کجا دست نیازی بود

بر سویی دراز،

رعیت بیچاره بخشش داشت

اما خان نداشت ...!

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

وین یک‌دمِ عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیْرِ کُهَن درگذریم

با هفت‌هزار سالگان سربه‌سریم

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش

کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

جامی است که عقل آفرین میزندش

صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف

می‌سازد و باز بر زمین میزندش

#خیام

عـقل و دل روزی ز هم دلخور شدند

عـقل و دل روزی ز هم دلخور شدند

هردو از احساس نـــفرت پر شدند

دل به چشمان کسی,وابسته بود

عقل از این بچه بازی خــسته بود

حرف حق با عقل بود اما چه سود

پیش دل حقانیت مـــطرح نبود

دل به فکر چشم مشکی فام بود

عقل آگاه از خیال خــام بود

عقل با او منطقی رفتار کرد

هرچه دل اصرار,عقل انــکار کرد

کشمکش ها بینشان شد بیشتر

اختلافی بیشتر از پیــشتر

عاقبت عقل از سر عاشق پرید

بعد از آن چشمان مــشکی را ندید

تا به خود آمد بیابانــــگرد بود..

خنده بر لب از غــــم این درد بود...

#مولانـــــا

پشه ای در استکان آمد فرود

پشه ای در استکان آمد فرود

تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود

کودکی از شیطنت بازی کنان

بست با دستش دهان استکان

پشه دیگر طعمه اش را لب نزد

جست تا از دام کودک وا رهد

خشک لب می گشت، حیران راه جو

زیر و بالا، بسته هر سو راه او

روزنی می جست در دیوار و در

تا به آزادی رسد بار دگر

هر چه بر جهد و تکاپو می فزود

راه بیرون رفتن ز چاهش نبود

آنقدر کوبید بر دیوار، سر

تا فرود افتاد خونین بال و پر

جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ

لیک آزادی گرامی تر عزیز

شعر  #فریدون_مشیری

شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

مناجات با امام زمان عج

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته امام زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد

گویا دوباره بی کس  و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

یک بار فکر زهر و دل پر شراره ای

یک بار فکر واقعه گوشواره ای

با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

شهادت مظلومانه امام حسن عسکری(علیه السلام)رامحضربقیه الله اعظم ونایب بر حقشان وهمه شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم