وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

پلنگ خفته

پلنگ خفته

اول صبح صورت خود را

دید و حالش گرفته شد بدجور

چاله‌ها را بتونه‌کاری کرد

صاف شد با هزار زحمت و زور

بعد مشغول شد به نقاشی

همه شور و ترانه و احساس

قلمش را چنان به دست گرفت

فکر کردم که زنده شد باب راس

مژه‌هایش بلند و حالت‌دار

شده تولیدْ خارج از کشور

زده رژ تا حوالی بینی

خط چشمش رسیده تا پس سر

گفت همسر: عروسکم برویم

_حاضرم! صبرکن! همین الان

بعد پوشید یک لباس جدید

شد پلنگی به هیئت انسان

دوخت‌ها وضعشان چه بحرانی

شده امّیدشان کمربندی !

دکمه جادکمه را صدا زد و گفت:

نکش آقا ! نکش، مرا کندی !

راه افتاد و در خیال خودش

خوشگل و ناز بود و بی‌همتا

همه را محو دیدن خود دید

همه را! هرکه بود در آن‌جا

غرق در خودفریبی و اوهام

غرق در دلبری و طنازی

دید یکباره همسر خود را

جای دیگر پی نظربازی

شد پلنگ ترانه‌ام گربه !

خال‌هایش همه ز تن افتاد

هرچه خط لب و رژ و سایه

همه یک‌جا ز چشم زن افتاد

طاهره ابراهیم‌نژاد

وطنز | بهترین شعرهای طنز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.