ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گویی افتاده به جان و تن امت، شرری
سوخت از آتش آن، سینهای و بال و پری
بعد طه، ز جگرگوشهی مظلوم رسول
دیده این شهر فقط خون دل و چشم تری
روضهی فاطمه این بود که در شهر نبی
زیر پا مانده وصایای غدیر پدری
جسم «زهرا» شده مجروح و «علی» میسوزد
چون که برداشته او، زخم دل بیشتری
آه از آن لحظهی جانسوز که با چشم خودش
بشود شاهد سیلی به عزیزی، پسری
سوخته پشت دری، باغ بهشتی، که دلش
منتظر بوده بهار آید و گیرد ثمری
چه کسی دیده که آنگونه بسوزد باغی
که نماند نفسی، از بر و بارش، اثری
روضه بالاتر از این؟ «آب به لبهای حسین
دست زهرا نرساندهست، شبی تا سحری»
زینبش گوشهی هیات، ز نفس افتاده
روضهخوان کاش نخواند غزل بازتری
فهیمه انوری
وطنزبهترین شعرهای طنز
vatanz_ir