وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

که تا ناگه زیکدیگر نمانیم

بیاتامهربانی پیشه سازیم

به مشتی زرق و زر خودرانبازیم

چه آمد برسراقوام و خویشان

که گردید جمعشان اینطور پریشان

چرا خواهر زخواهر میگریزند

برادر بابرادر  درستیزند

چرا دختر زمادر ننگ دارد

پدر با بچه هایش جنگ دارد

چرا مهرو محبت کیمیا شد

همه دوستی رفاقت ها ریاشد

نبینیم خنده ای برروی لبها

نه روز آرامشی داریم نه شبها

نه کس را لحظه ای آسوده بینی

به زشتی جمله را آلوده بینی

نه آسایش نه آرامش نه راحت

همه مشتاق یک آن استراحت

همه درگیر نوعی اضطرابیم

چو نفرینی است دائم در عذابیم

نبینی یک نفر را که کسل نیست

پراست دلها و جای درد و دل نیست

بخود آییم عزیزان راه کج شد

ازاین رو زندگانی ها فلج شد

چومردم را عوض شد زندگانی

شده این زندگانی زنده مان

به ظاهرخانه ها مان کاخ شاه است

در و دیوارها کاشی و سنگ است 

 ولی هر خانه یک میدان جنگ است

کسی را با کسی کاری نباشد

اگر باری بود یاری نباشد

تمام خیر و برکت ها برافتاد

طبیعت با شما مردم درافتاد

 همه دنبال نفع و کار خویشند

به فکر گرمی بازار خویشند

نه پولدار را زپولش لذتی هست

نه نادار را بجایی عزتی هست

چرااینگونه شدازمن کنید گوش

شده مهر و محبت ها فراموش

چرا فامیلها ازهم جدایند

چرا دوستان رفیقان بی وفایند

به غیر ازخواب و خور کاری نداریم

زبس حرص و طمع درسینه داریم

دگر از بذل بخشش ها خبر نیست

زانصاف و مروت ها خبر نیست

تمام کارها گشته ریایی

نجابت شد عوض با بی حیایی

بزرگترها ندارند احترامی

به محتاجان ندارند اعتنائی

نه درفکرحلال ونه حرامند

همه دارند ولی نعمت زوالند

همه چیز هست و روز خوش نبینیم

مدام سر در گریبان می نشینیـــم

شده نایاب صفا و مهربانی

تعارف ها شده سرد و زبانی

برای پول درآریم چشم هــم را

به هر گندی نماییم پرشکم را

عموجان خاله جان دیگر نگوییم

برای مرگ هم در آرزوئیم

شرف را مثل کالا میفروشند

 برادرها برادر را بدوشند

یکی حج میرود سالی دوسه بار

کنارش خواهرش نادار و ناچار

یکی با سود و پول های نزولی

رود مکه به امید قبولی

یکی از کربلا و شام گوید

برای فخر براقوام گوید

یکی نازد به ماشین و به باغش

یکی باد تکبر بردماغش

یکی وقتی به ماشینش سوار است

توپنداری که برج زهر ماراســـــت

یکی انگاراز خرطوم فیل است

زبس خودخواه و مغرور و بخیل است

چنان در غبغبش باد غروراست

که گوئی از نژادسلم و تور است

هنوزبابانمرده سردماغ است

سرمیراث دعوا داغ داغ است

چنین مردم دگرخیری نبیننـد

اگرقارون شوندبازهم همینند

بیا تا راه دیگر پیش گیریم

سراغ از اصل و ذات خویش گیریم

خلاصه دوستان دانید چه کاریم؟

همگی برخرشیطان سواریم

بیاتاقدرهمدیگربدانیم

غرور وکینه را ازخودبرانیم

بیاتا دست یکدیگربگیریم

ضمانت نیست تا فردا نمیریم

********

خدایاراه من را راست گردان

مراقانع به نان و ماست گردان

مرایاری نما تا یارباشم

برای دوستان غمخوارباشم

شاعرناشناس hadi_1339@yahoo.com

التماس دعا لطفی مشهدمقدس

فردا یک رازاست نگرانش نباش

دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور

اما امروز یک هدیه است قدرش را بدان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.