وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

#حضرت_علی_اصغر

#حضرت_علی_اصغر

با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را

چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را

به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد

رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را

دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی

پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را

بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیست

من چسان دفن کنم پاره ای از قرآن را

مشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد

اهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان را

من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب

آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را

بعد از این است که بر سینۀ من جا داری

نزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان را

گریه بر معجرِ عمّه نرود از یادت

وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را

تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست

ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را

سند مستند کرب و بلا حنجر توست

بُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان را

عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم

و خدا مُهر قبولی زند این قربان را

نثار حضرت باب الحوائج(ع) حضرت علی اصغر(ع)

#پنج_صلوات و ارسال به پنج نفر

karballa_ir

*بداهه با موضوع اصحاب امام حسین (ع)*

*بداهه با موضوع اصحاب امام حسین (ع)*

قصه لبریز جنون است، اگر خون دارد

یک نگار است که هفتاد و دو مجنون دارد

یک طرف خیمه زده ماه به پیشانی آب

یک طرف لشکری انبوه، به دنبال سراب

امشب این خیمه پر از نور ملائک شده است

کعبه آماده‌ی احیاء مناسک شده است

این همه نجم و یکی ماه، به دور خورشید

عشق زیباتر از این، چرخ فلک خواهد دید؟

خیمه از رایحه‌ی عشق معطر شده است

فلک از شعله‌ی این شمع منور شده است

زیر این خیمه غلامی‌ست سیه‌چرده که ماه

می‌زند بوسه به پیشانی او گاه به گاه

وهب و نافع و عباس‌، حبیب و جعفر

همه دلداده و جان بر کف و مشتاق خطر

همه پروانه‌صفت سوخته در ساحت عشق

یک به یک بسته کمر، باز به قد قامت عشق

چشم دل باز کن این کعبه ولی هم دارد

قبله‌ای هست که در خویش علی(ع) هم دارد

خطبه‌ای خواند حسین(ع) و سخن از حکمت گفت

شمع را کُشت و ز برداشتن بیعت گفت

خطبه در خیمه‌ی تاریک، چو پایان بگرفت

شعله اندر دل هفتاد و دو تن جان بگرفت

یک به یک اذن گرفتند و چنان برگ خزان

سر سپردند به پایش همه از پیر و جوان

یک نفر ماند که بند از دل او وا شده بود

حُرّ در این دایره افتاده و پیدا شده بود

مرگ، جان دادنشان نیست که جان می‌گیرند

زنده هستند از این عشق، اگر می‌میرند

گرچه منظومه‌‌ی حق، دور ز پیکر می‌رفت

باز یک نیزه، از آن قوم فراتر می‌رفت

دیده‌ی دهر نبیند دگر این یاران را

این همه عاشقی و مستی بی‌پایان را

در دل معرکه‌ی عشق جگر باید داشت

پای جانان، هوس دادن سر باید داشت

هرکه دارد به سرش شور نهان، بسم‌الله

هرکه دارد هوس دادن جان، بسم‌الله...

بداهه‌سرایان:

فرشته پناهی، احمد رفیعی وردنجانی

ناهید رفیعی، مینا گودرزی

فهیمه انوری، سوده سلامت

حامدسنگونی، سید محمد صفایی

مهدی امام‌رضایی

وطنز بهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

این حسین کیست که درقلب همه جا دارد

این حسین کیست

که درقلب همه جا دارد

این همه عاشق دیوانه و شیدا دارد

این حسین کیست

که نام کرمش در دو سرا

این چنین پیش خدا رتبهٔ اعلا دارد

این حسین کیست

که از کشتن او چشم خدا

اشک خون از حرم عالم بالا دارد

این حسین کیست

که در قتلگه کربُبَلا

رقص او در بر شمشیر تماشا دارد

این حسین کیست

همان زینت دامان نبی

ازلب پاک نبی بوسهٔ زیبا دارد

این حسین کیست

که در سلسلهٔ عرش خدا

این همه از غم این داغ مُعَزّا دارد

فرا رسیدن ایام سوگواری

امام حسین (ع) تسلیت باد ...

شهادت_حضرت_قاسم_تسلیت

http://uupload.ir/files/atdf_%D8%A8%D9%87_%D9%88%D8%AC%D8%AF.jpg

شهادت_حضرت_قاسم_تسلیت

به وجد آمدی و جاودانه ات کردند

یگانه حجله نشین میانه ات کردند

برای عقد تو دست تو را حنا بستند

و عمه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات

فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سرت به بستن این بند کفش بند نشد

شتاب کردی و شوق یگانه ات کردند

تمام دشت ز عمامه ی تو ترسیدند

ز بس شبیه حسن ها روانه ات کردند

ز دشت باد وزید و نقاب تو افتاد

برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیح دست من بودی

هجا هجا شدی و دانه دانه ات کردند

به روی پیکر تو پای هر کسی وا شد

زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جرم گفتن احلی من العسل قاسم

شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده

که با عموی تو شانه به شانه ات کردند

نثار یتیم امام حسن (ع) حضرت قاسم(ع)

پنج_صلوات و ارسال به پنج نفر

karballa_ir

شب_ششم_محرم

شب_ششم_محرم

می آمد و عمامه ی بابا به سرش بود

آماده ی جنگیدنِ با صد نفرش بود

می آمد و رخساره برافروخته از عشق

یک خیمه دل غم زده در دور و برش بود

پروانه ای از شوق پریده است به میدان

آن چیز که می سوخت در او بال و پرش بود

می خواست بگوید به ابی انت و امی

لب بست در آنجا که عمویش پدرش بود

این شیر، علی اکبر او نه ولی انگار

باید بنویسیم که قاسم پسرش بود

سنجیدن شیرینی قاسم به عسل نیست

اصلا عسل از ساخته های شکرش بود

گیرم زره اندازه ی او نیست ، نباشد

حرزی که عمو داده به شال کمرش بود

بغض جمل از حد تصور زده بیرون

یک دشت پر از تیغ به دنبال سرش بود

در روضه ی بابای غریبش جگری سوخت

چیزی که از او ریخت به میدان جگرش بود

در زیر سم اسب چه می مانَد از این جسم

چیزی که به جا ماند ز قاسم اثرش بود

در خیمه نشستند پریشان که بیاید

چیزی که از او زودتر آمد خبرش بود

ayine_pirbazar