ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
آمد سلام داد دلم را به نام عشق
دارالسّلام شد دل من از سلام عشق
آمد به لحظه های دل من شتاب داد
چون زلف خویش روح مرا پیچ و تاب داد
بر شاخۀ تکیدۀ روحم بهار ریخت
در لحظه لحظۀ دل سنگم شرار ریخت
آمد که غصّههای دلم را بغل کند
ابر مرا دوباره به باران بَدل کند
آمد که با حضور شریف و عزیز خویش
در شعر من شکوه خودش را غزل کند
گلواژههای تشنۀ من جان گرفتهاند
باران من رسیده، به قولش عمل کند
عشق و امید، نغمه گری ساز کرده اند
این واژههای لال، زبان باز کرده اند...
سعید_سلیمان_پور
bolfozool