ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گپی با غم!
شبی باران شدی از دیدۀ من سر درآوردی
الا ای غم، ز شوق دیدن من پر درآوردی
برای آنکه مال و مکنتم گاهی به چشم آید
به من منّت نهادی، ازدلم گوهر درآوردی
گرفتی بر کفَت مضراب و با من در شب تارم
نشستی و ز چوب خشک، بانگ تر درآوردی
دل و جان مرا ای غم چه زیبا سوختی، احسنت!
ادای عشق را از هرکسی بهتر درآوردی
شبی در قالب شخصیت خنجر فرو رفتی
دلم گفت آفرین، این نقش را محشر درآوردی!
فلک را هر سحر آماج تیر آه من کردی
دمار از روزگار چرخ دونپرور درآوردی
سرک از بس کشیدی در دل من دزدکی هرشب
دمت گرم، از تمام رازهایش سر درآوردی
تو مدیون من و شعر منی ای غم مبر از یاد
در این دنیا سری در بین سرها گر درآوردی!
سعید_سلیمان_پور
bolfozool