ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
پلنگ خفته
اول صـبـح صـورت خـود را
دید و حالش گرفته شد بدجور
چالـه ها را بـتـونـه کاری کرد
صاف شد با هزار زحمت و زور
بعد مشـغـول شد به نقـاشی
همه شـور و ترانه و احسـاس
قلمش را چنان به دست گرفت
فکر کردم که زنده شد باب راس
مژه هایش بلند و حالت دار
شده تـولـیدْ خـارج از کشور
زده رژ تا حـوالـی بـیـنـی
خط چشمش رسیده تا پس سر
گفت همسر: عروسکم برویم
_حاضرم! صبرکن! همین الان
بعد پوشید یک لباس جدید
شد پلـنگی به هیئت انسان
دوخت ها وضعشان چه بحرانی
شده امّـیـدشان کمـربـنـدی !
دکمه جادکمه را صدا زد وگفت:
نکـش آقا ! نکـش، مـرا کندی !
راه افتاد و در خیـال خودش
خوشگل و ناز بود و بی همتا
همه را محو دیدن خود دید
همه را ! هـر که بود در آنجا
غرق در خودفریبی و اوهام
غرق در دلـبـری و طـنـازی
دید یکـباره همـسر خود را
جای دیـگـر پی نـظـر بازی
شد پلنـگ تـرانـه ام گـربه !
خالـهایش هـمه ز تن افـتاد
هرچـه خط لب و رژ و سـایه
همه یک جا ز چشم زن افتاد
روز_حجاب_و_عفاف
طاهره ابراهیمنژاد
وطنزبهترین شعرهای طنز
https://t.me/joinchat/AAAAAEROn3SJtl3g7meniA