نازنینا، دوست یعنی انتخاب
یعنی از بنده سلام از تو جواب
دوست یعنی دل به ما بستی رفیق؟
دوست یعنی یاد ما هستی رفیق؟
دوست یعنی مطلبت را دیده ام
یعنی احوال تو را پرسیده ام
دوست یعنی در رفاقت کاملی
دوست یعنی: نیستی و... در دلی
دوست یعنی: دوستی را لایقم؟
تو حقیقت، من مجازی عاشقم
دوست یعنی کار و بارم خوب نیست
تو نباشی، روزگارم خوب نیست
دوست یعنی بغض لبخندم شکست
دوری و جای تو گلدانی نشست
دوست یعنی مثل جان و در تنی
دوست یعنی خوب شد تو با منی
دوست یعنی حسرت و لبخند و آه
میشوم دلتنگ رویت گاه گاه
دوست یعنی جای پایت بر دل است
دوری از تو جان شیرین مشکل است
دوست یعنی نکته های پیچ پیچ
دوست یعنی جز محبت، هیچ هیچ
دوست یعنی از سکوت من بخوان
دوست یعنی در کنار من بمان
دوست یعنی خنده های ریز ریز
دوست یعنی دوستت دارم عزیز
حرمین_شریف
شعر طنز حماسه ی کرونا
شنیدم در آن سوی مشرق زمین
سواری برآمد به ووهانِ چین
دلیر و شجاع است و بُرنا بُود
ورا نام نیکش کرونا بُو د
به تنهایی از شهر ووهان گذشت
شبی کُلِّ چین رابه یک باره گشت
جمونگ و تسو را که تسلیم کرد
دل چینیان را پر ازبیم کرد
تلف کرده مردان تکواندو کا ر
قرنطینه کرده زن بار دار
شبانه گرفت ازهمه خواب را
شبیخون زده خاک اعراب را
سه روزه به دریای جیهون رسید
شنیدم که دیشب به صهیون رسید
همینکه لب وچونه اش چرب شد
بشد غرّه و عازم غرب شد
بتازید و کُلِّ جهان را گرفت
ره حلق وبینی دهان را گرفت
جهان را به تاب وتب انداخته
به یک عطسه آنرا بر انداخته
به شکرانه ی این همه مرگ و میر
خدا را پرستش بکَردَست سیر
(ازآن پس نهاد از بر خاک سر
بگفتا که ای داور دادگر)
ب من جرعتی ده به ایران روم
به مرز پلنگان و شیران روم
همان لحظه برخاست از شهر رُم
شبانه بتازیدتاشهرقم
سبک تیغ تیز از میان برکشید
هَماوَردِ خود را به میدان ندید
حتّی یک نفر هم نگاهش نکرد
به ماسکی کسی سدّ راهش نکرد
نه الکل با او داده اند و نه ژِل
بدین سان رهایش بکردند و وِل
خجالت کشید و کمی سرد شد
لب وگونه ی سرخ او زرد شد
بیُفتادومیگفت ای کاشکی
کسی پیشم آیددهد ماسکی
خلاصه درآن لحظه قیچی بشد
برَفت ورفیق حریرچی بشد
بگفت ای حریراشتباه آمدم
ندانسته اکنون به چاه آمدم
ندانسته ام شامتان آش بود
گمان کرده ام سوپ خُفاش بود
هم اکنون مرا توی گونی بکن
اگر می شود ضدِفونی بکن
سریعاً شرّم را از اینجابِکَن
مرا بر بگردان به شهرپِکَن
جلو رفت وپیشانی اش بوس کرد
کروناهم او را به ویروس کرد
از عشقهای چندضلعی تا جدایی
از دزدی و قاچاق تا آدمربایی
از اعتیاد و ایدز تا قتل و جنایت
هر چیز دارد فیلمهای سینمایی
ما ژانرهای تازهای داریم، فرضاً
یک ژانر، روشنفکری و عقدهگشایی
یک ژانر، علمی ـ عشقیِ بالای هجده
آموزش انواع «چیز» و بیحیایی
یک ژانر، ترویج حیات و زندگانی
یا میکشی یا میکشد؛ راز بقایی!
یک ژانر ما خوبیم چون ما سینماییم
با پول بیتالمال، صرفاً خودستایی
یک ژانر هم شلوار را پایین کشیدن
با نیت خنداندن و شادیفزایی
بعضی از آنها نیست حتی قابل پخش
در بدترین اوضاع اخلاقی، خدایی
ایرانیاند اینها که توی فیلم هستند
یا زامبی؟ کو روح پاک آریایی؟!
با ادعای سینمای انقلابی
بعد از گذشت سی چهل سالِ طلایی،
اسطورهمان یا اینکه گاو «مهرجویی»ست
یا لاتهای فیلمهای «کیمیایی»
البته اصلاً انتظاری نیست هرگز
از فرم و مضمونی به این پرت و پلایی
دیگر هنرمندانمان در جشنواره
با خشتک شلوارهای برمودایی،
یا مانتوهای مندرآوردیِ بومی!
دنبال ژست تازهاند و خودنمایی
یک روز مشکل بود کار سینمایی
حالا فقط با پارتی یا پول چایی…
بگذار خوش باشند دور هم، غمی نیست
اصلاً مخاطب را چه به چون و چرایی؟!
رضا احسانپور
وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
این شعر بسیار زیباست
دلا این زندگی جز یک سفر نیست.
گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
چو خواهی با صفا باشی و صادق.
به جز راه خدا راهی دگر نیست.
غم بیچارگان خوردن مهم است .
دلی از خود نیازردن مهم است.
چه مدت زندگی کردن مهم نیست.
چگونه زندگی کردن مهم است.
عیوب خویش را دیدن مهم است.
خطا باشد ز مردم عیب جویی.
خطای خلق بخشیدن مهم است.
دلا درد آشنا بودن مهم است.
به مردم عشق ورزیدن مهم است
گر خدا توفیق فرماید به مجلس می روم
با بنر با پوستر و پست و اس ام اس می روم
توی سیکلم چند تا تجدید خوشکل داشتم
توی پوستر می شوم آقا مهندس می روم
گر چه می گویند آن جا صدلی ها داغ هست
لیدوکایین میزنم ریلکس و بی حس میروم
دختر ژن خوب و شاخم را چپانم توی لیست
چون که هر جا می روم من با پرنسس می روم
پیرم اما شوق خدمت کردنم بالا زده
با وجود باد فتق و دیسک و نقرس می روم
در جوانی میدویدم توی مجلس با سه سوت
حال اما با عصا آرام و فس فس می روم
با عصایم چون رونالدو از موانع می پرم
یا دریبلش می زنم مانند خامس می روم
در حسابم یکصد و پنجاه تومان بیش نیست
آن هم از یارانه است و سخت مفلس می روم
هر کسی از هر کجا آمد همانجا می رود
مطمئن هستم که من آخر به قبرس می روم
با طنابی روز و شب باید به کرسی بستمان
چون که معتادم به خدمت سوی مجلس می روم
امین شفیعی
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز