وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

شرم و شرفش رها کن و جهل ببر

شرم و شرفش رها کن  و جهل ببر

بهر هوسش هر آنچه شد سهل ببر

امضای کری مبارکش؛ دشمن جان!

بگشا درِ اصطبل و نا اهل ببر

سالروز_تضمین_امضای_کری

امیر کوه‌ دره ای

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

ابلاغیه معاون اول

ابلاغیه معاون اول

با ترکه ی انار حوالیّ پاستور

می زد قدم معاون اوّل، پروفسور

می گفت با خودش:«به کجاها رسیده ام؟!

آخر چگونه جمع کنم یک گروه کُر؟!

تا همصدا شوند به تصویب بودجه

تا بی بهانه رای بریزند گُرّ و گُر»

ناگاه زد جرقه به ذهنِ مبارکش

پیدا شد از کرانه ی دریای فکر، دُر

«ابلاغیه! چه فکر قشنگی است! اینچنین

بر هر شقیقه ای بنشانم، تفنگ پُر

تا که رجال مجلسیِ بی اراده نیز

کمتر میان این ور و آن ور خورند بُر

زین پس اگر مخالفتی بشنوم به جد

با ترکه ی انار کنم شخص را ترور»

فائزه مهدوی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

شکرخدا که مارا مولا بحز رضا نیست.

شکرخدا که مارا مولا بحز رضا نیست.

دارالامان به غیراز کویش برای مانیست.

او هشتمین امام است محبوب خاص و عام است.

فیض درش مدام است محروم از او گدا نیست.

جدش بود پیمبر عالم به آل حیدر.

شمس ولایت است و همتاش درسماء نیست.

دست از توسل او یک لحظه بر ندارم.

چون بی اطاعت او راهی به کبریاء نیست.

ای دردمند و مضطر روبرمتاب ازاین در.

زیرا که جای دیگر درد تو را دوا نیست.

او درمقام سلطان ما مستحق احسان.

شه را و این جلالت زیبنده جز عطا نیست.

شاهی که از وفا او ضامن شده به آهو.

یک دم به ناگرانی بر زائرش رضانیست.

مولای ما رئوف است بخشنده و عطوف است.

جز دست حیدریش دستی گره گشاء نیست.

بارگهش عظیم است فوج ملک مقیم است.

این خانه کریم است لازم به ادعا نیست.

بر سر درش نوشته است این قطعه از بهشت است.

زیباو هرکه زشت است اینجا زهم جدا نیست.

ای عاشقی که مجنون ازعشق کربلائی.

درطوس رفعتی هست حتی به کربلا نیست.

حسرت به دل بماند روز جزاء کسی که.

اندر صحیفه عشق نامی از او بجانیست.

خوش باد مردمی که درسایه رضایند.

همسایه یا غریبی کز او یک آشنا نیست.

التماس دعا..شاعر: محمدمهدی توانا.

شاید اگر سعدی مردم این زمانه را می دید

شاید اگر سعدی مردم این زمانه را می دید

 این گونه می سرود:

بنی آدم ابزار یکدیگرند

گهی پیچ و مهره گهی واشرند

یکی تازیانه یکی نیش مار

یکی قفل زندان یکی چوب دار

یکی دیگران را کند نردبان

یکی می کشد بار نامردمان

یکی اره تا نان مردم برد

یکی تیغ تا خون مردم خورد

یکی چون قلم خون دل می خورد

یکی خنجر است و شکم می درد

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها در پی کسب و کار

خلاصه پر از نفرت و کین و آز

یکی همچو کرکس یکی چون گراز

تو کز محنت دیگران بی غمی

در این عصر نامت نهند آدمی !!!؟؟؟

کولبران

کولبران

" چون کوه، خموش و بار بر دوش "

رازید ولی نهفته در برف

ناگفته و ناشنفته در برف

چون کوه، خموش و بار بر دوش

اسرار مگو نهفته در برف

با روی کبود چون بنفشه

مانند گلی شکفته در برف

هم گرده ی خویش کرده خالی

هم گوهر خویش سفته در برف

گوش شنوا ندیده بر خاک

شرح غم خویش گفته در برف

با شوق بهار رفته در خواب

از چهره، غبار رفته در برف

رفتید و چو کبک سر به زیریم

ای کولبران خفته در برف...

افشین علا

آفتاب کرمانشاه

Aftabkshir