وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حمله کردند سمت خانه ی وحی

غاصبانی که خیره سر بودند

تک و تنهاست پشت در مادر

ولی آن سو «چهل نفر» بودند

نا  نجیبی به شعله دامن زد

سَخت سرگرمِ هَتکِ حُرمَت شد

بی حیا با لَگَد به دَر می زد

میخِ دَر سُرخ از خجالت شد

روضه را باز تر نباید خواند

«دست بسته ست» حیدر کرار

تلخیِ خاطراتِ آتش را

هر "نفس" تازه می کند مسمار

تاوَلِ دست های او می سوخت

دردِ پهلو زیاد تر شده بود

زینب از حال رفت…وقتی دید

مادرش دست بَر کَمر شده بود

شانه می زد به موی سوخته اش

ولی انگار نا امید شده

باورش هم نمی‌شود زینب

گیسوی مادرش "سفید" شده

بازویش باز هم وَرَم کرده

مرهم درد پهلوی او چیست!؟

حرف های علی نشان می داد

دلخور از «رو گرفتن» او نیست

تار می دید خانه را می گفت:

نکند! باز! آتش آوردند!؟

اشک می ریخت در غم محسن

آخر آن ها چقدر نامردند...

شاعر:علی_اصغر_یزدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.