وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

مقام_پنجم_بازی_شاعرانه_آبانماه

مقام_پنجم_بازی_شاعرانه_آبانماه

جهانگردی

همسفر:جودی آبوت

مقصد:مثلث برمودا

وسیله سفر:بالن

درون بالنم و زیر پای من دریاست

چه صحنه های عجیبی! شبیه یک رویاست!

عجیب تر! که نشسته ست در بغل دستم؟

جودی آبوت! زن جِرویس عموی جولیاست!

گمان کنم که شده تورل‍‌‍‍‍‌‌‌‍‍‍ـیدر این جودی

به طور کامل از اطوار صحبتش پیداست

دقیق و پرهیجان و شمرده می گوید:

که این مکان، دهن بازمانده ی دنیاست

مثلثی ست که هرچیز زنده یا بی جان،

برای گودزیلای اشتهای او قاقاست

به چشم هم زدنی غیب می کند،ناکس

تمامی حرکاتش سریع و برق آساست

پلنگ‌کَن بکند طعمه هاش را جوری

که در‌به‌در شده انگار گُنده ی فیلاست

هنوز کشف نگردیده راز برمودا،

پُر از اگرچه و ای کاش و شاید و اماست

به ریشخند بگفتم: کجای کاری تو

که برمودا، میم ه، بِ زِ و فِ و این هاست

قسم به هرچه درازای لنگ بابایت

که وِردِ "بِ زِئیان" غیب کُن تر از اینجاست

اَجی مجی که بگویند جیب شان فول است

همیشه شاخص بنزین جیب شان بالاست

جودی! برای بابا توی نامه ات بنویس:

مثلث ژن و پارتی و پول، برموداست!

پ.ن:

برای لنگِ درازی که مختلس دارد

مثال کهنه و لوس گلیم، بی معناست

مینا گودرزی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

حضرت_معصومه مرثیه_حضرت_معصومه

حضرت_معصومه مرثیه_حضرت_معصومه

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم

سال ها منتظر روی برادر بودم

روی قبرم بنویسید جدایی سخت است

این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است

یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم

سال ها می شود از پیرهنش بی خبرم

روی قبرم بنویسید ندیده رفتم

با تن خسته و با قد خمیده رفتم

بنویسید همه دور و برم ریخته اند

چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند

چقدر مردم این شهر ولایی خوبند

که سرم را نشکستند خدایی خوبند

بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد

به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد

چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت

معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت

من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟

من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟

بنویسید که عشّاق همه مال هم اند

هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند

گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید

من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید

روی قبرش بنویسید برادر بوده

سال ها منتظر دیدن خواهر بوده

روی قبرش بنویسید که عطشان نشده

بدنش پیش نگاه همه عریان نشده

بنویسید کفن بود، خدایا شکرت

هر چه هم بود بدن بود خدایا شکرت

یار هم آن قدری داشت که غارت نشود

در کنارش پسری داشت که غارت نشود

او کجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟

او کجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟

بنویسید سری بر سر نی جا می کرد

خواهری از جلوی خیمه تماشا می کرد

شاعر:علی_‌اکبر_لطیفیان

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_معصومه مرثیه_حضرت_معصومه

حضرت_معصومه مرثیه_حضرت_معصومه

نه جسارت نمی کنم اما

گاه من را خطاب کن بانو

چیزی از دیگران نمی خواهم

تو مرا انتخاب کن بانو

در کنار تو قطره ام اما

تو مرا رهسپار دریا کن

در کنار تو ذره ام اما

تو مرا آفتاب کن بانو

دل به هر سو که می رود بسته است

دیگر از دست خویش هم خسته است

دارد این گونه می رود از دست

آه قدری شتاب کن بانو

به گمانم که خسته ای از من

خسته ای دل شکسته ای از من

وای اگر که تو را می آزارد

خب دلم را جواب کن بانو

مانده ام بین رفتن و ماندن

رفتن و مبتلای غیر شدن

ماندن و عاقبت به خیر شدن

تو خودت انتخاب کن بانو

منم و اشک و خواهشی دیگر

روز سخت شفاعت و محشر

تو گنه کار اگر کم آوردی

روی من هم حساب کن بانو

شاعر:

محمدجواد_شرافت

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_معصومه

حضرت_معصومه

بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند

از من تمام روزگارم را گرفتند

از این جدایی جان من بر لب رسیده

هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند

انگار قسمت نیست وصل ما دوباره

در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند

اما خیالت تخت هر جایی رسیدم

خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند

حالم بد است اما خدا را شکر در قم

با مهربانی حال زارم را گرفتند

با احترام و عزت و شوکت کمی از

این بار غم هایی که دارم را گرفتند

حتی زمان پر زدن از این قبیله

مردم همه دور مزارم را گرفتند

در شام اما خواهری مضطر چنین گفت:

یارب ببین دار و ندارم را گرفتند

بالا و پایین رفتن از ناقه چه سخت است

وقتی همه ایل و تبارم را گرفتند

نیمی ز معجر سوخت...نیمی را کشیدند

اصلا تمام اعتبارم را گرفتند

در گوش من مانده صدای ذوالجناحش

میگفت: با نیزه سوارم را گرفتند

یک "یادگاری" بود... اما در خرابه

"بنت الحسین" آن یادگارم را گرفتند

محمد جواد شیرازی

مقام_چهارم_بازی_شاعرانه_آبانماه

مقام_چهارم_بازی_شاعرانه_آبانماه

سفر به آینده

همسفر:سوباسا

وسیله سفر: دمپایی ابری

برفتم بی خبر شمس العماره

همون جایی که سوبا خونه داره

بهش گفتم سفر باید به ژاپن

برو دمپایی ابری هاتو پا کن

نپرس از ماجرا چون وقت تنگه

برای بردن از همدیگه جنگه

اگر اول بشم ، پنجاه پنجاه

کلک هم نیست تو کارم به ولله

خلاصه ما خرش کردیم و رفتیم

به آینده پرش کردیم و رفتیم

یهو ظاهر شدم همراه سوبا

کنار شهر باستی هلیز اونا

پر از ویلای متری صد هزار ین

به پول ما رقم ها غیر ممکن

زده بودن یه جا : املاک ایشی

پشیمون از خرید از ما نمیشی

یه ویلا با زمین خاکیِ جفتش

به ما گفتن برا واکیِ جفتش

جلوتر‌ برج کیزوگی و ایزاست

عجب چیزی ، نوکش بالای ابراست

یه نیروگاه هم با اسم یوگا

برا تولید برق از شوتِ اینجا

یه درمونگاه قلبم بیخ ریشش

که میزوگی زده اونجا رو پیشش

نمایشگاه نقاشی تارو

حسابی شوکه کرده ما دو تا رو

چنان جا خورده بودیم از قضایا

که هرگز بر نمی گردیم از اون جا

زدم تو کار دلالی ماشین

عزیزان کُلکُم خسته نباشین

ایشی : ایشی زاکی یار غار سوباسا

واکی : کنزو واکی بایاشی دروازه بان تیم شاهین

کیزوگی و ایزا(ایزاوا) : خط هافبک تیم شاهین

یوگا : کاکرو یوگا بازیکن سابق تیم میوا و فعلی تیم توهو

میزوگی : کاپیتان تیم موسوشی که به دلیل مشکلات قلبی خیلی زود از مستطیل سبز خداحافظی کرد

تارو : زوج طلایی سوباسا در سال های نه چندان دور ..

که پس از مرگ پدرش شغل پدرش که نقاشی بود رو ادامه داد!

محمد محمدی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir