وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

امام_حسن مناجات_امام_حسن

امام_حسن مناجات_امام_حسن

حاجات خویش را دل من از خدا گرفت

تا اینکه برد نام حسن(ع) را، دعا گرفت!

بیمارِ لاعلاج چه بسیار دیده ایم

عرض توسلی به تو کرد و شفا گرفت

هرکه هوای کرب و بلا می کند، چرا؟

با ذکر یا حسن(ع)، سفر کربلا گرفت!

با دیدن مزار غریبت دلم شکست

در جای جای صحن دلم روضه پا گرفت

یک روز می رسد که شوم خادمِ حرم

این هدیه را ز دست کریم شما گرفت

روزی که گنبد و حرمش را بنا کنیم...

باید تمام صحن حسن(ع) را طلا گرفت

شاعر:محسن_زعفرانیه

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار

ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار

اسلام در مصیبت تو می شود یتیم

دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار

ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر

تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار

هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود

چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار

رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی

کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار

سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان

از امت تو آنچه نمی رفت انتظار

هرچند از تو غیر محبت ندیده بود

اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار

گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در

یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار

گر می گرفت آتش کینه به خانه و

می رفت سمت پهلوی گل دست های خار

آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد

انداخت دور گردن مولا طناب دار

در بین کوچه باز همان دست آمد و

دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار

شاعر:محمدعلی_بیایانی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

دخترم گریه‌ی تو  پشتِ مرا می‌شکند

بیش از این گریه مکن قلبِ خدا می‌شکند

چه کُنی بر دل خود آب شدی از گریه

بغضِ سر بسته از این حال و هوا می‌شکند

تا که نشکسته‌ای از غصه کمی راه برو

که قد و قامتِ تو زیرِ بلا می‌شکند

باز بوسیدم از این دست که زد شانه مرا

حیف یک روز کسی دستِ تو را می‌شکند

تو سیه پوشِ من و شهر به همدردی تو

حرمتِ شیر خدا را همه جا می‌شکند

کودکانت همه در پشتِ سرت می‌لرزند

که درِ خانه به یک ضربه‌ی پا می‌شکند

می‌دوی پشتِ علی تا که رهایش نکنی

ضربه‌ای می‌رسد و آینه را می‌شکند

بس که دنبال علی رویِ زمین میاُفتی

دل جدا ، سینه جدا ، دست جدا می‌شکند

شاعر:حسن_لطفی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

گرفته بوی شهادت شب وفاتش  را

بیا  مرور کن  ای اشک  خاطراتش را

مورخان  بنوشتند  با   سرشک یتیم

هجوم درد   به  سر تا سر  حیاتش را

سه سال شعب ابیطالب و شکنجه وبعد

چقدر  مرگ خدیجه  فسرد  ذاتش   را

چه سنگها  که بر آیینهُ  وجودش خورد

چه طعنه ها که ابوجهل زد  صفاتش را

برای غارت جانش قریش خنجر بست

ولی  خدای علی  خواسته نجاتش  را

دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما

ندید  سبزی یِ  باران  معجزاتش   را

حرا  شروع رسالت   غدیرخم   پایان

ادا نمود   تمامی یِ   واجباتش  را

...وبعد غیر علی هر که رفت در محراب

شنید  نعرهُ ( لا تقربو الصلاتش )  را

شاعر:میثم_مومنی_نژاد

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

رسول_اکرم مرثیه_رسول_اکرم

بوی غم می رسد انگار... دلم می ریزد

اشک از دیده ی غمبار حرم می ریزد

از نگاهِ نگران، برق اِلَم می ریزد

خوب پیداست که باران ستم می ریزد

آه آرامش زهراست به هم می ریزد

یا... قرار است که پیغمبر اکرم برود

سایه ی خنده از این گلکده کم کم برود

مهربانی که برای همه همچون خورشید

نور از خنده ی لب های ترش می بارید

از گرفتاری امّت به جزا می ترسید

روز و شب در پی ارشاد بشر می گردید

مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید

در دلم شور عجیبی ست، نمی دانم چیست؟!

در گلو بغض غریبی ست، نمی دانم چیست؟!

دخترت زار به سر می زند ای وای دلم

بر دلم غصه شرر می زند ای وای دلم

پدرم حرف سپر می زند ای وای دلم

حرف از داغ پسر می زند ای وای دلم

دل بریدن ز تو بابا به خدا آسان نیست

بعد تو واسطه ی وحیِ خدا با ما... کیست؟

این جوان کیست...؟ که از دیدن رویش در دل

غصه وارد شده و خنده ز لب شد زائل

آه یا  رب شده انگار صبوری مشکل

گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل

با اجازه... بگذارید بیایم داخل

با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد

پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد

مژده ای رحمت رحمان! که سحر نزدیک است

ای رسول مدنی! صبح سفر نزدیک است

شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است

به علی نیز بگو... روز خطر نزدیک است

وقت برپا شدن آتش در نزدیک است

پدر آماده ی رفتن به سماوات، ولی...

نگران است برای غم فردای علی...

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد

نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد

آه از سینه ی افلاک برآمد... فریاد

به علی فاطمه را باز امانت می داد

داشت اما خبر از قصه ی زهرا، ای داد

این همه بی کسی ای وای سرم... درد گرفت

دل سرشارِ غم و شعله ورم... درد گرفت

او زِ فردای حسین و حسنش داشت خبر

از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر

از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر

از غم حیدرِ خیبر شکنش داشت خبر

از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد

پر زد و دختر مظلومه ی او بر سر زد

شاعر:مجتبی_روشن_روان

اشعار ناب آئینے

shere_aeini