وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

دیدم امروز که از عطر شما بوی بهاران آمد

دیدم امروز که از عطر شما بوی بهاران آمد

آه یک شهر؛ که با دیده ی گریان آمد

همه بالجمله زن و مرد به سر؛ سینه زنان

همه گفتند که امروزنسیم خوش یاران آمد

همه بودند زن و مرد و همه پیر و جوان

مادری دست عصا با غم هجران آمد

رفت بالا علم و پرچم و بیرق امروز

بخدا بار دگر؛ زمزمه و بوی شهیدان آمد

پیکری کوچک و تابوت ولی بود بزرگ

گو که بر اهل زمین؛ ماه درخشان آمد

سینه ها سخت؛همه زخمی و پر ناله و آه

آخر امروز دو گمنام  به گیلان آمد

شهر در غربت خود داشت هوائی دیگر

دید از خطه ی خون ؛ پیکر یاران  آمد

آخرین ماه زمستان که رسید؛ شهر خزید

با شهیدان وطن؛ فصل بهاران آمد

کوله بار غم ما رفت ؛ ولی دل زخمی ایست

با دو گل؛ زخم مرا ؛ مرهم درمان آمد

نوحه میخواند کسی خون ز دلم جاری بود

او که می گفت که از دشت بلا جان آمد

نوحه ی کرب و بلا خواند؛ همه سینه زدند

که دگر بار مرا ؛  یاد رفیقان  آمد

رفت دل کرب و بلا ؛ یاد بدن های غریب

اشک جاری ز دلم ؛ راوی دوران آمد

باز من ماندم و دنیای غم و آه و "غریب"

اشک از دیده سرازیر؛ چو باران آمد

(بمناسبت خاکسپاری شهیدان گمنام امروز در حوزه امیرالمومنین رشت)

۹۷/۱۲/۱۹  پورعیسی

 

نظرات 1 + ارسال نظر

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺸﻖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺰﻡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﻣﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺅﻳﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﻲ ﺍﻟﻔﺖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺁﻏﺎﺯ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻴﺮﺕ ﺩﻝ، ﺁﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﺮﻣﻌﻨﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺸﻘﻬﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﻭﺡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺰﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﺍﻩ... ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ .....آﻣﯿﻦ......

دروود دروود دوروود ممنون ازاظهارنظرشما ازدیگر لینک ها هم دیدن فرمایید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.