وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

شعر زیبایی درباره "ارث و میراث":

شعر زیبایی درباره "ارث و میراث":

پیرمردی صاحبِ مال و منال/

می‌گذشت از عمر او هشتاد سال/

با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام/

شادم از عهدی که با خود بسته‌ام /

تا نمُردم هر چه دارم وانهم/

سهم فرزندان همین حالا دهم/

بچه‌ها را مطلع زین کار کرد/

پافشاری کرده و اصرار کرد/

سهم دخترها فلان از مال شد/

از پسرها باقی اموال شد/

پیرمرد فارغ شد از مال و منال/

پاک و طاهر شد ز دارائی و مال/

روزها بگذشت و روزی پیر مرد/

دید رفتار عروسش گشته سرد/

با تعرض نیش میزد بر پسر/

بودن بابای تو هست دردسر/

پیرمرد افسرده و غمگین شد/

سینه‌اش چون کوه غم سنگین شد/

لب فرو بست و برون شد از سرا/

تا نبیند آنچه دیده است بینوا/

رفت و در زد خانه‌ی دیگر پسر/

در گشودند تعارفات مختصر/

با کسی حرفی ز دلسردی نزد/

حرفی از مردی و نامردی نزد/

تا که دیگ معرفت آمد بجوش/

آنچه باید نشنود آمد بگوش/

جمله اولاد ذکورش بی‌صفت/

جملگی زن باره و بی‌معرفت /

دختران زین ماجراها بی خبر/

شاد و خرسند بودن از کار پدر/

کور سوئی در دل آن پیر بود/

چونکه امیدش به آن تدبیر بود/

رهسپار خانه داماد شد/

گفت دامادش دل ما شاد شد/

اشک خوشحالی به چشم دخترش/

مات و حیران بود نمی‌شد باورش/

دید دامادش بر او هست بی نظر/

ماندنش آنجا دگر هست درد سر/

او همی گوید که بابایت چرا/

لنگرش را پیچ کرده نزد ما/

ما که تنها وارث او نیستیم/

با حقوق مختصر کوه نیستیم/

خانه شد دوار در گِرد سرش/

چونکه تا این حد نمی‌شد باورش/

این چنین اندیشه‌اش بیدار شد/

موسم پیری رسید و خار شد/

عاقبت تدبیر خود را کار بست/

نقش یک گنجینه در افکار بست/

رفت در بازار صندوقی خرید/

آشنائی در رهش آمد پدید/

گفت چه داری اندر این گنجینه‌ات /

این چنین چسبانده‌ای در سینه‌ات /

گفت اگر گوشَت ز رازم کَر بود/

صندوقی مملو ز سیم و زر بود/

راز او افشا شد در سطح شهر/

بچه‌ها پیدا شدند آسیمه سر/

ای بقربان تو ای بابای من/

تو کجائی ای گل زیبای من/

خانه ما بی تو تاریک است و سرد/

تو چراغ خانه‌ای ای شیرمرد /

الغرض با التماس و احترام/

شد پذیرائی دگر هر صبح و شام/

لیکن از گنجینه‌اش غافل نبود/

هر کجا می‌رفت حملش می‌نمود/

جنگ و دعوائی سرش کردند بپا/

خانه بی بابا نباشد باصفا/

فکر و ذکر بچه‌ها گنجینه بود/

گنج واهی بود....دردِ سینه بود/

عاقبت، قالب تهی کرد پیرمرد/

رفت و شد آسوده از رفتار سرد/

باز کردند بچه‌ها گنجینه را/

صندوقی مملو ز درد سینه را/

شد نمایان استخوانِ دستِ خر/

نامه‌ای رویش بجای سیم و زر/

نامه را خواندند چنین بنوشته بود/

قصه عمری به آخر گشته بود/

زنده بر مال و منالت باش پیر/

تا نگردی همچو من خار و اسیر/

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.