جدال در هواپیما
در حاشیه اختلاف دو خلبان عراقی بر سر غذا
که به درگیری حین پرواز مشهد- بغداد انجامید:
من شدم مثل آن هواپیما/که معلق میان خاک و هوا
ارتفاعش زیاد میباشد/مثلا سی هزار و اندی پا
پر شده با مسافرانی از/یکی از شهرهای این دنیا
هر یکی در خیال خود دارد/از سفر یک خیال و یک سودا
این یکی آبمیوه میخواهد/آن یکی خواسته دو تا متکا
وسط آندو مانده مهماندار/که اجابت کند کدامین را
یک مسافر درآن میان زائوست/موعد زایمان همین حالا
هست طیاره همچنان در راه/راه دور و مسیر ناپیدا
قطعاتش زیاد ایمن نیست/یکی از چرخها نگردد وا
خطراتی که در کمین باشد/هم ز پایین رسد هم از بالا
در مسیرش هزار بیراهه/چاله های هوایی و اینها
با وجود تمام این خطرات/توی کابین آن شده دعوا
خلبانش جدال دارد با/دستیارش سر دو پرس غذا
شاعر: ارمغان/ زمان فشمی
شعر
ShahraraNews
شش سال به زخم همه لبخند زدی
بر جامِ شکسته اینهمه بند زدی
طبق نظر سخت طرفدارانت
صد روزه به وضع مملکت گند زدی
محمدحسین رحیمی
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
سخنی با آقازاده ی عزیز
نام تو کنار نام بابا
به به چه قشنگ و پر مسما
مردم! همه دست و جیغ و هورا
یکماه کنیم جشن برپا
کامل شده ای تو! ابن کامل!
گویا پدر تو بوده فاضل
یا در پی شادی و شکاری
یا در خم و پیچ زلف یاری
یا اینکه به دوش ما سواری
از فضل پدر دگر چه داری؟
خوردی تو زمین و کوه و ساحل
گویا پدر تو بوده فاضل
هر وعده چلو کباب خوردی
رویش دو سه پارچ آب خوردی
از سفره ی انقلاب خوردی
کم نه که تو بی حساب خوردی
این گونه شدی تو چاق و خوشگل
گویا پدر تو بوده فاضل
گفتند که دکترا گرفتی
یک نه که چهارتا گرفتی
از فضل پدر چه ها گرفتی
مسئول شدی و جا گرفتی
یکدفعه شدی ابوالمشاغل
گویا پدر تو بوده فاضل
دور و بر تو پر از هیاهو
بالشت تو بوده از پر قو
اینگونه شدی پسر تو پر رو
پایین تو بیا دمی ز یابو
ای منشأ صدهزار مشکل
قطعا پدر تو بوده فاضل
محمدرضا شکیبایی زارع
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست
امروز در جمال تو خود لطف دیگرست
امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست
امروز آن کسی که مرا دی بداد پند
چون روی تو بدید ز من عذرها بخواست
صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم
این وام از کی خواهم و آن چشم خود که راست
در پیش بود دولت امروز لاجرم
میجست و میطپید دل بنده روزهاست
از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر
میترسم از خدای که گویم که این خداست
ابروم میجهید و دل بنده میطپید
این مینمود رو که چنین بخت در قفاست
رقاصتر درخت در این باغها منم
زیرا درخت بختم و اندر سرم صباست
چون باشد آن درخت که برگش تو دادهای
چون باشد آن غریب که همسایه هماست
در ظل آفتاب تو چرخی همیزنیم
کوری آنک گوید ظل از شجر جداست
جان نعره میزند که زهی عشق آتشین
کب حیات دارد با تو نشست و خاست
چون بگذرد خیال تو در کوی سینهها
پای برهنه دل به در آید که جان کجاست
روی زمین چو نور بگیرد ز ماه تو
گویی هزار زهره و خورشید بر سماست
در روزن دلم نظری کن چو آفتاب
تا آسمان نگوید کان ماه بیوفاست
قدم کمان شد از غم و دادم نشان کژ
با عشق همچو تیرم اینک نشان راست
در دل خیال خطه تبریز نقش بست
کان خانه اجابت و دل خانه دعاست
مولوی
(خرنامه!)
در خرآباد جهان گلّۀ خر میبینم
این عجب نیست که خر جای بشر میبینم
هر طرف مینگرم روگذر و زیرگذر
رمه پشت رمه در حال گذر میبینم
گرچه در موقع آمار گرفتن رأساً
رأسها را همه در حکمِ نفر میبینم!
باز صد شکر که در آینه جا اینهمه نیست
عوض گلّۀ خر، کلّۀ خر میبینم!
میکند سعی که یک جور دگر ننماید
لکن افسوس که یک جور دگر میبینم!
سر به سر کلّهخران را چو ز سر میسنجم
سر خود را به یقین از همه سر میبینم!
چه کنم صبر بر این عارضۀ خربینی؟
نکند اینهمه از ضعف بصر میبینم؟
خرمگس معرکه را باخت به ما خربشران
حالی او را مگسیحال و پکر می بینم!
کسب خرکیفی و خرزوری و خرپولی را
در خرآباد جهان عین هنر میبینم!
چشم بد دور ز خرفهم سیاسی، کاو را
دائما در پی اظهار نظر میبینم!
وعدهها میشنوم، در پس آنها لیکن
بلکه و شاید و اما و اگر میبینم!
جای طوطی خر شکّرشکنی ظاهر شد
داخل توبرهاش قند و شکر میبینم!
«خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد»
دارم اکنون ز کانال دو، خبر میبینم!
خر بزرگ است غنیمت شمریدش صحبت
که چنین غفلت را عین ضرر میبینم!
زین شر و شور هوس تا به «بشر» مینگرم
«باء»ی افزون به سرِ واژۀ «شر» میبینم!
آه و نفرین که کنم خود به بلا میافتم
اینقدَر در نفس خویش، اثر میبینم!
بوالفضولا، چه بلایی تو که بر رشتۀ نظم
هرچه خرمهره کِشی، درّ و گهر میبینم!
بوالفضول_الشعرا
شعر_طنز
سعید_سلیمان_پور
خرنامه
bolfozool