#بحر_طویل
*خانه به دوش*
بود یک شیخ پرآوازه به یک محفل و دور و بر او جمع مریدان همگی فاضل و اهل دل و بُد شیخ در آن محفل سرگرم سخنرانی و فحوای کلامش شده سوزنده چو آتش و چنان تند که انگار که لمبانده دو من فلفل و جمعیت حاضر همگی محو کلامش و بُدند از دو جهان غافل؛ ناگاه یکی از وسط جمع بهپاخاست و یک نامه به او داد و بگفتا که الا حضرت استاد! شده خانهات آباد که از بس که اجاره عقب افتاد، زده موجرتان نامه به عدلیه و دستور گرفتهاست که تخلیه نما خانهی ما را!!!
شیخ دمی سر به گریبانْش فرو برد و در استخر تفکر دو سه تا شیرجه و پشتک و وارو زد اما نتوانست برد راه به جایی که دوباره به سخن آمد آن فرد کذایی که ایا شیخ! کنون چاره در آن است که دُم را بنهی در وسط دام و بگیری کَمکی وام و بدین گونه بگیرد دلت آرام و رسد وضعیت مسکنتان هم به سرانجام. به اینجا چو بیامد سخنش شیخ سر از جَیب درآورد و بگفتا که یقین چاره همین است، وگر نه همه اسباب و اثاثم وسط کوچهمان پهن زمین است! لذا شیخ و مریدان همه در قالب یک خودروی پیکان و دو نیسان برفتند سوی بانک شتابان که مدد کرده و شیخ اخذ کند وام کذا را!
در آن بانک بگفتا متصدی که کنون وام دوقسم است که در اصل یکی روح و دو جسم است. نخست آن که حسابی بگشایی و به هر ماه فلان مبلغ واریز نمایی و سپس بانک چنان حاتم طایی بدهد وام به ارقام فضایی به تو البته پس از چند دهه گر بودت عمر به این دهر کذایی! ولی حالت دیگر بود این گونه که ده ضامن و چندین چک و صد فرم بیاورده و پرداخت کنی یک دهم مبلغ مذکور که شاید فرجی گشته و وامت بشود جور! چو این گونه بگفتا ز شرایط کمر شیخ دوتا گشت و بخشکید گلویش ز تحیر و بهسختی کمکی سینهی خود صاف نمودی و همیخواست بگوید که از این جمع مریدان که هستند همه جزو مدیران و امیران و سفیران بتوان یافت تنی چند یقین بهر ضمانت... که بهناگاه مریدان همگی نعرهزنان جامهدران روی نهادند فراسوی بیابان که مباد آن که ضمانت بشود قرعهی ایشان! فلذا شیخ کنون خانه بهدوش است و به هر جلسه مذمت بکند اهل ریا و بکند سب همه شب وام ربا را!
مهدی امامرضایی
وطنز | بهترین شعرهای طنز
اعتراف ظریف به گاف برجام
زود بود!
سیاست بوده و انواع لافت
مهم باهوشی است و قلب صافت
حواله کن دوباره تا جهنم
کسی را که بگوید برخلافت
چرا هممیزنی پرونده را با
خطای لپی و املا و گافت
فدای خندهات، دیگر نمیخواست
بگویی باغ سیبت داشت آفت
چرا رو کردهای حالا نمیشد
بماند لای تاریخ انحرافت؟
چرا با درد وجدان سرنکردی
نماندی بیشتر زیر لحافت؟
برند اعتماد و خوشخیالی
پس از شش سال زود ست اعترافت!
سوده سلامت
وطنز | بهترین شعرهای طنز
ای عاشقان ای عاشقان، شیرین شده کام جهان
رخت امامت خوش بود بر قامت صاحبزمان(عج)
از لطف رب گویا شده فیض دو عالم یار ما
برمهدی صاحب زمان(عج) تاج ولایت شد عیان
عید ولایت آمده، صبح سعادت آمده
لبخند جاری گشته بر، روی لب پیر و جوان
زهرا(س) ز گلهای جنان آورده تاجی بهر تو
عطر عبای مرتضی(ع) پیچیده هر جای جهان
شد نورباران سامرا از جذبهی چشمان او
باران رها شد تا دهد بر خاک سرد مرده جان
امشب درون باغ گل، دف میزند دست نسیم
در کوچههای شهرمان، عطر بهاران شد روان
عالم چراغانی شده، از ریسههای رقص نور
برپا شده جشن و طرب، در پهنهی هفت آسمان
خیل ملائک صف به صف، در عرش حق غرق شعف
گشته امام انس و جن مولای ما صاحب زمان(عج)
خورشید و ماه و اختر و هفت آسمان هم در سجود
یوسف به کنعان آمد و شد قبلهگاه کهکشان
خُلقش چنان خُلق نبی(ص)، آیینهی حُسنِ حسن(ص)
هم از علی(ع) هم فاطمه(س)، او برده ارث بیکران
آدینه را آیینهها کردند با او پاگشا
در هر طلوع صبحدم با ندبههای بی امان
یک روز میآید که این شادی دو چندان میشود
پر نور میگردد زمین، پر بار میگردد زمان
آید ندایش عاقبت از جانب امالقری
پایان پذیرد قصهی ظلم و سیاهی ناگهان
اعجاز ایمان میرسد، یوسف به کنعان میرسد
رنگینکمان پل میزند بر چهرهی سرد جهان
از شهد او کام از عسل یکباره شیرین میشود
فرهاد مجنون میشود از شوق یار مهربان
هر کس که شد مست رخش نوشیده از لعل لبش
دائم شود با پای جان راهی به سوی جمکران
بداهه سرایان:
سارا رمضانی، محمود حسنی مقدس
فریبا رئیسی، زهرا محبی، امین بهاریزاده
رضا حسین پور، مرضیه نجفی
محمد عظامی، مرضیه قاسمعلی
محمدباقر منصورسمائی، مهنا صادقی
مهدی حمامی، الهه جاودانی
مرضیه نجفی، طاهره ابراهیمنژاد
وطنز | بهترین شعرهای طنز
هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
اشعار محمد فرخی یزدی
شعری بسیار زیبا و پر معنا با تمام حروف الفبا برای خدا...
(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم
(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم
(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم
(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم
(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه هاکردم
(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم
(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم
(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم
(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفاکردم
(س) سرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم
(ش) شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم
(ص) صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا کردم
(ض) ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم
(ط) طلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کرد
(ظ) ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم
(ع) علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم
(غ) غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم
(ف) فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم
(ق) قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم
(ک) کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم
(گ) گرم از درگهت رانی نمی رنجم خطا کردم
(ل) لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم
(م) مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم
(ن) نرانی از درگهت یا رب که الله راصدا کردم
(و) ولی را من تو می دانم تورا هم مقتدا کردم
(ه) همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم
(ی) یکی عبد گنهکارم اگرعفوم کنی یارب غزل را انتها کردم