یک سلام از ما، جواب از سمت مرقد با شما
فطرسِ نامهبرِ تهران به مشهد با شما
باز هم میل زیارت کردهایم از راه دور
نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما
ما کبوترهای بیبالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
نمرهی ما صفر شد از بیست؛ اما در عوض
زندگی ما همه از صفر تا صد با شما
خطّهی ما تشنهی آب حیات و نور بود
خشکسال خاکمان اما سرآمد با شما
پاسخ این خواهشم در بند امضای شماست
الغرض یک حرف دارم با تو، آن هم کربلاست
شاعر: محمدعلی بیابانی
طولانیه اما خوندش خالی از لطف نیست
ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺎﻥ
ﮐﻪ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺟﻤﻌﺸﺎﻥ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ
ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻣﯿﻠﻬﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍﯾﻨﺪ.
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺯ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﺩ
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﯽ ﺳﺘﯿﺰﺩ
ﭼﺮﺍ ﺩﺧﺘﺮ ﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻨﮓ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﯿﻤﯿﺎ ﺷﺪ
ﺭﻓﺎﻗﺘﻬﺎﯼ ﺩﯾﺮﯾﻨﻪ ﺭﯾﺎ ﺷﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻏﻨﯿﺎ ﻫﻢ ﻟﺬﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻋﺰﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺷﺎﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﻭﻧﺶ ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﮐﺎﺷﯽ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ
تمام خیر و برکت ها برافتاد
طبیعت با شما مردم درافتاد
چرا اینگونه شد از من کنید گوش
شده مهر و محبت ها فراموش
ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺬﻝ ﻭ ﺑﺨﺸﺸﻬﺎ ﺍﺛﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﻭ ﻣﺮﻭﺗﻬﺎ ﺧﺒﺮ ﻧﯿﺴﺖ
شده نایاب صفا و مهربانی
تعارف ها شده سرد و زبانی
ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ، ﺧﺎﻟﻪ ﺟﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﻮﺋﯿﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﺋﯿﻢ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺳﻮﺩ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻧﺰﻭﻟﯽ
ﺭﻭﺩ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﻗﺒﻮﻟﯽ
ﯾﮑﯽ ﻧﺎﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺶ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﮑﺒﺮ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﻏﺶ
ﯾﮑﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ
ﻓﻘﻂ ﻣﺜﻞ ﺑﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻫﺮﻣﺎﺭ ﺍﺳﺖ
در غبغبش باد غرور است
که گویی از نژاد سلم و تور است
تمام کارها گشته ریایی
نجابت شد عوض با بی حیایی
بزرگترها ندارند احترامی
به محتاجان ندارند اعتنائی
همه چسبیده جیب و کار خود را
به فکرند تا ببندند بار خود را
شرف را مثل کالا میفروشند
برادرها برادر را بدوشند
چنین مردم هرگز خیری نبینند
اگر قارون شوند باز هم همینند
بیا تا دست یکدیگر بگیریم
ضمانت نیست تا فردا نمیریم
قسم به دیدهی یعقوب و بوی پیرهنی
قسم به شوق اویس و به جذبهای یمنی
قسم به برقِ دو چشمی حسینی و حسنی
"قسم به وعدهی شیرینِ مَن یَمُت یَرَنی
که ایستاده بمیرم به احترام علی
علی امام من است و منم غلام علی"
فقط علیست که باید خود انتخاب کند
مرا بنا کند او یا مرا خراب کند
"به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند"
علیست نعرهی طوفانیام خدا را شُکر
رسید امامِ خراسانیام خدا را شُکر
مرا کشاند قراری هزار شُکر آقا
مرا رساند قطاری هزار شُکر آقا
رسیدهام پِیِ کاری هزار شُکر آقا
دوباره این حرم آری هزار شُکر آقا
رسیدهام بتکانی مرا زِ غیرِ رضا
رسیدهام که شوم عاقبت به خیرِ رضا
در این شلوغیِ زائر یک آشنا کافیست
در این هجومِ ملائک همین دعا کافیست
برای این همه غم یک رضا رضا کافیست
برای اذن دخولم سلامِ ما کافیست
که السلامُ علی : یابنَ فاطمه آقا
که یا امام رضا یابن فاطمه آقا
میانِ آینهکاری و شمسه کاریها
میان این همه خادم میان زاریها
کنارِ زمزمهها در جوارِ قاریها
رسیدهام پس از این ثانیه شماریها
میان اینهمه گیرم که آخری باشم
چه می شود که برایِ تو"حِمیَری "باشم
اگر نبود درِ این حرم پناه نبود
برای شانهی ما هیچ تکیهگاه نبود
اگر نبود علی کعبه قبلهگاه نبود
اگر نبود رضا دل که روبراه نبود
هزار شُکر که مشهد هوای ما را داشت
اگر نبود رضا این گدا کجا را داشت
رسیدهام برسانی مرا به میقاتت
مرا بِبَر ملکوتت بِبَر ملاقاتت
بِبَر کنار خدا تا ظهورِ آیاتت
مرا شراب کن از مستیِ مناجاتت
"پَرَستشی که مدام است مِی پرستیِ ماست
شبی که صبح ندارد سیاه مستی ماست"*
شبی که اهلِ حرم شد دلم در آن شبِ سرد
شبی که از روی ویلچر بلند شد آن مرد
شبی که از سرطانش خلاص شد بی درد
شبی که دخترکی لال تا زبان وا کرد
به گریه گفت پدر نامِ مادرش بُردی؟
چرا شکایتِ آقا به خواهرش بردی؟**
شبی که باز برای گدایی آمده بود
دوباره پیش تو آن روستایی آمده بود
شبی که بعد دو ماه از جدایی آمده بود
که رفت مشهدی و کربلایی آمده بود
رسید و گفت که سر زیر دِین آوردم
سلامی از حرمین حسین آوردم
اگر زِ گرمیِ ما دشتِ سیستان گرم است
اگر خلیج و خزر یا که سیرجان گرم است
که پشت خاکم از این خاکِ آستان گرم است
هزار شُکر تو هستی که پشتمان گرم است
چه غم که سید ما سیدی خراسانیست
و این فلات پُر از قاسمِ سلیمانیست
بگو به بانگِ مگس این عقابِ الوند است
که این دیار پر از قلهی دماوند است
رضاست آنکه بر این خاک سایه افکندهاست
بگو به آلِ سعود و یهود بازنده است
بگو به دشمنِ ایران مکن خیالِ دگر
قرار ما همه تا بیست و سه سالِ دگر
ای در جدال حق و باطل سنگ معیار
ای در شب تلخ خیانت چشم بیدار
ای تیرباران نفاق و جهل مردم
زهر زبان نوشیده از یاران و اغیار
درپاسخ دشنام، آغوشت گشودی
عشق از مرامت گشت در عالم پدیدار
ای محرم اسرار مادر بین کوچه
عمری دلت خون از جسارتهای اشرار
بغضی شکسته سالها همراهیت کرد
بس داشتی از ماجرای کوچه اسرار
ای سینهات آکنده از غمهای مادر
ای شاهد مادر میان درب و دیوار
هر چند مادر خورد سیلی بین کوچه
سنگینیاش بر دوش تو افتاد انگار
تشییع تو در خاطر تاریخ مانده
شد جسم تو از تیر دشمن همچو گلزار
ای بغض مانده در گلو سردار تنها
ای زخمخورده از ریای قوم بدکار
سیل غم و زخم و غریبی توی این شهر
میراث شومی که شود پیوسته تکرار
آه از سمومی که رسید از روم شرقی
آه از خیانتهای پنهان در شب تار
سخت است قاتل همسری باشد که یک عمر
دیده محبّت از کریمی تو بسیار
برشانهات دیدند ردّ کیسهی نان
فکر یتیمان بودهای هرشب، علیوار
در غربتت این بس که در کاشانهی خود
حتی برایت بود همسر مثل اغیار
در منزل خود هم تویی تنهای تنها
در خانهات هم دشمنان هستند بسیار
آه ای کریم بن کریم ای جان عالم
ای زادهی خیرالنّساء، محبوب دادار
روزی پیاده تا حریمت خواهم آمد
بعد از مسیر اربعین با شوق بسیار
میآید آن روزی که در صحن تو آقا
با روضههای مادرت گریَند زوّار
بداههسرایان: طاهره ابراهیمنژاد
محمود حسنیمقدس، محمّدعلی کمالیمقدم
فریبا رئیسی، حسن اویسی
سوده سلامت، زهرا محبی
الهه جاودانی
محمّدباقر منصور سمائی
مرضیه نجفی، مرضیه قاسمعلی
بانو محسن پور، ابراهیم صفایی
رضا حسینپور، فاطمهسادات پادموسوی
وطنز | بهترین شعرهای طنز
باران غم میبارد از عرش معلّی
جبریل از داغ تو کرده روضه بر پا
از عرش میآید صدای آه و زاری
ماتمسرای توست اینک عرش اعلی
خون میچکد از گوشهی چشم ملائک
شال عزا انداخته امشب ثریّا
رفتی و در فقدان تو ای حضرت عشق
دنیاست در اندوه و سوز و آه و غوغا
بعد از فراق تو زمین دیگر نبیند
بر روی خاک خود قدوم آسمان را
چشمان کوچه خیس و بارانی ست، شاید
دیدار چشمان تو را دارد تمنّا
ماندم بگویم رحمةللعالمین رفت
یا شأن و قدر آیهی انّا فتحنا
برسینه و سر میزند قرآن ناطق
یاسین تلاوت میکند امّ ابیها
ای راز خلقت، تکیهگاه آفرینش
خون گرید از داغت کنون چشمان زهرا
لبریز از دلتنگی و بار نبودن
تلخ است کامش با غم جانسوز آقا
امّا دلش خوش بود از پایان قصّه
آخر به زودی میرود او پیش بابا
یوم الخمیس بیقلم، خسران ما شد
غصب ولایت داغ شد بر جان دنیا
آل یهود از زخمهای کهنه گفتند
با غاصبان، پیمانهها خوردند آنجا
هم زخم ناسور تو بر جان علی ماند
هم شد بدون تو ولی تنهای تنها
بعد از شما امّت خیانت پیشه کرده
بر بیت حق شد هیزم و آتش مهیّا
رفتی و زهرا سوخت از داغ فراقت
دادند با آتش به قلب او تسلّی
دخت رسالت مانده بین آتش و دود
حبل المتینِ حق شده محصور اعدا
مولا شده تنهاترین مظلوم عالم
زهرا(س) شده دلگرمی غمهای مولا
آه ای امین آیههای آسمانی
دارد زمین خاک قدومت را تمنّا
ماندیم ما در حسرت و این چشم خونبار
در آرزوی آن زیارتگاه خضرا
بداههسرایان:
طاهره ابراهیمنژاد، زهرا آراستهنیا
سید محمّد صفایی نویسی
مینا گودرزی، محمود حسنی مقدس
فرشته پناهی، محمّدعلی کمالیمقدم
زهرا محبی، رضا حسین پور
محمّدباقر منصورسمائی، ابوالقاسم سیفی
بانو محسنپور، مرضیه قاسمعلی
مرضیه نجفی، مهدی حمّامی
ابراهیم صفایی، فاطمهسادات موسوی پاد
وطنز | بهترین شعرهای طنز