خانه دوست کجاست

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پردوست

کنج هردیوارش دوستانم بنشینند آرام

گل بگوگل بشنو

هرکه می خواهد وارد خانه پرعشق وصفایم گردد

یک سبدبوی گل سرخ به من هدیه دهد

شرط واردگشتن

شستشوی دلهاست

شرط آنداشتن یک دل بی رنگ وریاست

بردرش برگ گلی می کوبم

روی آن باقلم سبزبهار

می نویسم ای یار

خانه مااینجاست

تاکه سهراب نپرسد دیگر

خانه دوست کجاست

مانده ام در حسرت بالا بلایی روز شب

مانده ام در حسرت بالا بلایی روز شب

جان دهم از دوری دیر اشنایی روز شب
هر سحر نام تورا با سوز دل سرداده ام

تا مگر از تو رسد از من صدایی روز شب
عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام

تا بیابم شاید از تو رپایی روز شب
دل خوشم با خاطراتت هر شب توروزها

بی تو دارم بادل خود ماجرایی روز شب
پیش رویت قاب عکسی از تو دارم ماه من

روز شب با یاد تو دارم صفای روز شب

بیا آقا

بیا آقا
بیا آقا، دلم تنگ است.
 بدون تو هر آوایی که می آید بد آهنگ است.
بیا آقا که در چشمم، بدون پرتو رویت،

زمین بی روح و طرح آسمان خاکستری رنگ است.

آمده ام با عطش سالها


آمده ام با عطش سالها
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانیم

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا کی بگیری و بمیرانی ام

خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن،حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

ها...به کجا می کشیم ام خوب من؟!
ها...نکشانی به پشیمانی ام!

ای درگهت حریم مناجات و راز من

 

 

ای درگهت حریم مناجات و راز من

 الله من ، پناه من ، ای کار ساز من
تنها و بی سپاهم و ، از غیر بی نیاز

چون سوی توست ، چشم امید و نیاز من
بهر حمایتم نکشم ناز هیچکس

تا رحمت تو ، می‌کشد از لطف ، ناز من
مسلم ، نکرد بیعت و ، با دشمنان نساخت

پیداست ، راه ورسم من از پیشتاز من
هانی ، بداد جان و ، به دشمن نداد دست

صد آفرین ، به همت این پاکباز من
این دشت کربلاست خدایا ، که رحمتت

در برگرفته ، این دل پر سوز و ساز من
در سینه ام که آتش سینای دیگری است

از شوق توست ، این همه سوز و گداز من
اینجاست ، اوج رتبة زینب ، که بارها

در خلوتم نشسته و ، بشنیده راز من
اینجا ، رسول و ، حیدر و زهرا و مجتبی

هستند خود شریک غم و ، همطراز من
با خون دل نوشته ام انشای عشق را

صد شکر اگر قبول کنی ، این فراز من
اینجا که انبیا نگرانند و مضطرب

زین شوق و ، یکه تازی بی احتراز من
ترسد خلیل از اینکه : بدا گردد این قضا

کامش روا نگشته ، دل عشقباز من
لرزد مسیح از اینکه : شهادت نیافته

بر آسمان رود بدنم ، در نماز من
یا رب عنایتی ، که درین امتحان عشق

غمهای عالم آمده خود پیشواز من
این عاشقان ، سپید و سیاه و بزرگ و خرد

قربانیم ، به درگهت ای دلنواز من
آوردم آنچه هدیه ، پذیرفتی از حسین

این است ، بر جمیع بشر ، امتیاز من
شد اوج نیزه جای من و ، گود قتلگاه

در راه توست ، جمله نشیب و فراز من
در کربلا و ، کوفه و ،دیرو، تنور و ، شام

مقصد توئی ، ازین ره دور و دراز من
در راه کربلا که گذرنامه لازم است

دیوان من ، (حسان) ، بود آنجا جواز من

نام شاعر:حبیب چایچیان