شرمنده‌ی شما شدم آقا مرا ببخش

شرمنده‌ی شما شدم آقا مرا ببخش

شرمنده‌ی شما شدم آقا مرا ببخش
در کوچه مانده‌ام تک و تنها مرا ببخش
آن نامه کاشکی که به دستت نمی‌رسید
گفتم بیا، به خاطر زهرا مرا ببخش
آقا گمان کنم که به همراه کاروان
می‌آوری سه‌ساله‌ی خود را مرا ببخش
با ساقی‌ات بگو که فقط فکر آب باش
از قول من بگو تو به سقا مرا ببخش
فردا ز بام دارالاماره صدا زنم
یا اینکه سمت کوفه میا یا مرا ببخش
باعث منم که خواهرت آواره شد حسین
شرمنده‌ام ز زینب کبری مرا ببخش
دیدم درون جمعیت انگار حرمله
تیر سه‌شعبه کرد مهیا مرا ببخش
اینجا همه ز نام علی کینه داشتند
سربسته، وای از دل لیلا مرا ببخش
جان می‌دهی غریب، تو بر خاک و کوفیان
با خنده می‌کنند تماشا مرا ببخش
جایی که می‌شود تن تو پایمال اسب
آقای من کرم کن و آنجا مرا ببخش
ای وای اگر اسیر شود خواهرت حسین
کوفه شود مصیبت عظما مرا ببخش
وقتی به کوفه رد شدی از پیش پیکرم
مولا ز روی نیزه‌ی اعدا مرا ببخش

شاعر: مهدی مقیمی

شیعه بدون لعن مقرب نمی شود

شیعه بدون لعن مقرب نمی شود

کارم بدون لعن مرتب نمی شود

بی ذکر لعن باده لبالب نمی شود 

روزم بدون لعن عمر شب نمی شود

 

صاحب این دل شیدامهدیست

صاحب این دل شیدامهدیست

مقصدقافله ها تامهدیست

بخداعیدغدیرهرسال

موقع بیعت مابامهدیست

حسن ازمشهد

 

صد سال ره مسجد و میخانه بگیری

صد سال ره مسجد و میخانه بگیری

عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری

بشنو از این پیر خرابات تو این پند

هر دست که بدادی به همان دست بگیری

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز «عاشق» می شود
می رسد روزی که شرط عاشقی، دلدادگی ست
آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود