وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

خداحافظ ای ربّنای غروب

خداحافظ ای ربّنای غروب

خداحافظ ای رزق و روزی ِ پاک

خداحافظ ای جمع ِ افلاک و خاک

خداحافظ ای لحظه های سحر

خداحافظ ای ماه چشمان ِ تر

خداحافظ ای بغض افطارها

خدا حافظ ای ماه ِ دیدار ها

خداحافظ ای ختم یاسین و نور

خداحافظ ای ماه ِ عشق و سرور

خداحافظ ای ماه رو راستی

خداحافظ ای بی کم و کاستی

خداحافظ ای قدر زلفت دراز

خداحافظ ای اشتیاق ِ نماز

خداحافظ ای لحظه های دعا

خداحافظ ای ماه ِ ارض و سماء

خداحافظ ای ماه ِ صبر و رضا

تو ای ماه آرامش مرتضی

خداحافظ ا ی گرمی آفتاب

خداحافظ ای خوابهایت ثواب

خداحافظ ای بهترین سرنوشت

تو پای مرا می کشی تا بهشت

خداحافظ ای ماه تقدیر من

سحرهای تو صبح تطهیر من

خداحافظ ای برکت سفره ها

خداحافظ ای ماه ِ خوب خدا

التماس دعا

برانداز

برانداز

وقت آن شد که از این مُلک، بپاشم(۱) بروم!

اغتشاشی کنم و سوی قماشم بروم

نعره‌ی گوش‌خراشی بزنم در دل دشت

لااقل گوش خری را بخراشم بروم!

«نه» به جمهوری اسلامی ایران گویم

خاک بر صورت خورشید بپاشم بروم!!

پادشاها تو چه تنها و غریبی اینجا

سنگ قبری ز برایت بتراشم بروم؟

مثل نوری که به قبر پدرت باریدم

اندکی هم سر قبر تو بپاشم بروم؟

کس در این مُلک طرفدار براندازان نیست

بهتر آن است که من نیز نباشم، بروم

۱. پاشوم

مهدی جهاندار

وطنزبهترین شعرهای طنز

این چندهزارمین داغ کابل است؟

https://s19.picofile.com/file/8433325484/%D8%A7%DB%8C%D9%86_%DA%86%D9%86%D8%AF.jpg

این چندهزارمین داغ کابل است؟

هَزاره نیستم اما هزارمین بار است

به یاد اشک تو چشمم شبیه شب تار است

به تلخکامی بادام چشم‌هایت که

زمین به تو چقدَر حال خوش بدهکار است

زمین و مین شده کابوس روز و شبهایت

جهان کور شده، ناگزیر از انکار است

صدای ضجه کابل به گوش هرکه رسید

تمام عمر به داغ غمش بدهکار است

چقدر عین توام.... چشمهام بادامیست!

تو گریه می‌کنی و چشم‌های من تار است

ریحانه ابراهیم‌زاده

برای دختران کابل

هر وعده که دادند به ما باد هوا بود

هر وعده که دادند به ما باد هوا بود

هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود

چوپانی این گله به گرگان بسپردند

این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟

رندان به چپاول سر این سفره نشستند

اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود

خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند

هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود

گفتند چنینیم وچنانیم دریغا

اینها همه لالایی خواباندن ما بود

ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند

یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود

*شعر پیری* خیلی زیبا وپرمعنا سروده‌است درست زبان حال سالمندان است.

*شعر پیری*

خیلی زیبا وپرمعنا سروده‌است

درست زبان حال سالمندان است.

عجب دردیست این پیری

گهی از جان خود سیری

چنان شیری به زنجیری

گهی از غصه میمیری

گه از درد کمر نالی

گه از دیوار و دَر نالی

گهی از گوش کر نالی

گهی از دَردِ سَر نالی

زحرف  آزرده  میگردی

چو گل پژمرده میگردی

گهی  افسرده  میگردی

گهی دل مُرده میگردی

گهی زار و پریشانی

شبیهِ طفل میمانی

گهی یاد رفیقانی

چنان دانی که زندانی

گهی میترسی از مُردَن

به قبرستان تورا بُردن

گه از نوشیدن و خوردن

گهی  با  طعنه  آزردن

به  مانند  دماسنجی

گهی بیست و گهی پَنجی

سخن را گه نمیسَنجی

گهی از حرف میرَنجی

کُنی یادِ جوانی را

غرورِ آنچنانی را

توانِ پهلوانی را

واینک ناتوانی را

در این دنیایِ دیوانه

حکیمی یا که فرزانه

نگهبانی  تو  بر خانه

برایِ  اهلِ  کاشانه

همه بر خویش درگیرند

سراغت  را  نمیگیرند

شغالانِ جوان شیرند

ولی شیران به زنجیرند

بدان یوسف اگر شیری

سنان و تیغ و شمشیری

سراسر علم و تدبیری

سرانجامش ولی پیری