ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست
لیکن از دشمن نمیترسم، که میلم سوی تست
چارهٔ دل در فراقت جز جگر خوردن نبود
وین جگر خوردن که میبینم هم از پهلوی تست
سال عمرم بر مهی شد صرف و آن مه عارضت
روز عیشم بر شبی شد خرج و آن شب موی تست
بر نمیدارم ز زانو سر به حق دوستی
تا نگه کردم سر زلفت که بر زانوی تست
گفتهای: مشکل برآید کام ازین طالع ترا
مشکلی در طالع من نیست، مشکل خوی تست
بر دل بیچارگان امروز هر زخمی که هست
زان کمان سخت میآید که بر بازوی تست
#مولانا_اوحدی
# آوا مجتبی
در کـوچـــه ها بــــرای خودت گریه میکنی
یک عـمــر پــا به پــای خودت گریه میکنی
ســی ســال میشــود که تو در هیئت دلت
با ذکــر روضـــــه های خودت گریه میکنی
تـنـهــا خــودت بـرای خـودت سینه میزنی
در مـحـضـــــر خــدای خودت گریه میکنی
سـیـلـی چـرا؟ هجــوم چـرا؟ ناســزا چـرا؟
بـا ایـن چـــرا چـــرای خودت گریه میکنی
با تو فقط نه شهر، که این خانه خائن است
از بــخــت بی وفـــای خودت گریه میکنی
این روضه های لَختـه شده، داغ مادر است
با تـــشـــــت در بـلای خودت گریه میکنی
تشت و حسین و زینب و...ذهنتکجاپرید؟
بـا یـا اَخــــــا اَخــــای خودت گریه میکنی
ای_غریب_دروطن_یاحسن
ارسالی کاربر ی بانام یا باب الحوائج
حضرت_زهرابعد_از_شهادت
همسایهها به مجلس ختمت نیامدند
من بودم و همین دو سه تا بچههای تو
خیلی به مجتبای تو بر خورد فاطمه
فامیل کم گذاشت برای عزای تو
جای تمام شهر خودم گریه میکنم
از بس که خالیست در این خانه جای تو
زهرا مرا ببخش، که نگذاشت غربتم
یک ختم با شکوه بگیرم برای تو
از دست گریههای تو، راحت شد این محل
شکوه نمیکنند به من از صدای تو
حضرت_زهرابعد_از_شهادت
بینگاهت... بینگاهت... مرده بودم بارها...
ای که چشمانت گره وا میکنند از کارها
مهر تو جاری شده در سینهی دریا و رود
دور دستاس تو میچرخند گندمزارها ..
باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست
با تو شیرین است اما سفرهی افطارها..
باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند
یاسها، آلالهها، گلپونهها، گلنارها
برگهای نازکت را مرهمی جز زخم نیست
دورت ای گل ، سر بر آوردند از بس خارها...
بعد تو دارد مدینه غربتی بی حد و مرز
خانههای شهر... درها... کوچهها... دیوارها...
نخلهای بیشماری نیمهشبها دیدهاند
سر به چاه درد برده کـــــوه صبرب، بارها...
حضرت_زهرابعد_از_شهادت
ناگفتنیست درد دل مرتضای تو
در خانهام ببین که چه خالیست جای تو
هر شب به جای آب و غذا غصه میخورم
یادش به خیر بر سر سفره غذای تو...
صبر زیاد و عمر کمی میکنم طلب
پایان هر نماز خودم از خدای تو
بیاختیار فاطمهجان گریه میکنم
از گریههای نیمهشب بچههای تو
زهرا درست از شب دفنت به این طرف
هر شب حسن گرفته بهانه برای تو
با گریهاش حسین هم از خواب میپرد
تازه شروع میشود از نو عزای تو
باور نمیکنند که از خانه رفتهای
احساس میکنند میآید صدای تو
در پیش بچههای تو شرمندهتر شدم
وقتی نشد که ختم بگیرم برای تو
امروز مدفن تو غریبانه مانده تا
از یاد شیعیان نرود ماجرای تو