گل من! ای منورالافکار!
دست بردار از این همه تَکرار
بیسواد است نخبهی وطنی!
end علم است، نخبهی اغیار؟
کشورت! سرزمین اجدادیت!
پیش تو بیبَر است مثل چنار
غافل از اینکه تو سرِ کاری
بُتّهی «خار»جی ندارد بار
گر همین نخبه بود در خارج
میزدی نام هموطن را جار
لیک حالا «دروغگو» شد، چون
مثل یک عده «مُخ»، نکرده فرار
وطنی را حقیر میبینی
کار کن روی خویش، لاکردار!
دیزی و توی هرچه آش، وِلو
تا کنی فضل خویش را اظهار
اختلالیست در وجودت که
اسم آن هست «خود نخودپندار»
#واکسن_ایرانی
فهیمه انوری
وطنز بهترین شعرهای طنز
vatanz_ir
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
ارسالی از عزیززند
دیوان حافظ غزل شماره ۱۹۵
حضرت_زهرا
میشویَمَت که آب شوم در عزایِ تو
یا خویش را بخاک سپارم بجایِ تو
قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن
تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو
گر وا نمیشدند گرههای این کفن
دق مرگ می شدند زِ غم بچههای تو
خون جایِ آب میچکد از سنگِ غسلِ تو
خون میچکد که زنده کُنَد ماجرایِ تو
در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو
گُم شد میانِ خندهیِ مَردُم صدایِ تو
در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد
هرکس که بود نیمه شبی در دعایِ تو
حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا
رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو
تنها نه جایِ دست نه جایِ کبودی است
آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو
چه کسی بود؟
چه کسی بود باز غرغر کرد
نان خود را درسته آجر کرد
خدمت دولت معزز را
آدم بیسواد سانسور کرد
آبشار حقوق ما جاری است
آبشار حقوق شرشر کرد
نان این سفرههای کوچک که
شکم اهل خانه را پر کرد
اینکه از ما حقوق میگیرید
با تدابیر ما تبلور کرد
کار دولت، ردیف برجام است
نتوان غیر از این تصور کرد
کدخدای بزنبهادر را
که نباید ز خویش دلخور کرد
هستهای خسته از رآکتور بود
دولت آن را براش فاکتور کرد
دردِ کش دادنِ مذاکره را
که نباید دوا و دکتر کرد!
کار دولت حقوق دادن نیست
باید از ما فقط تشکر کرد
صامره حبیبی
#وطن_امروز
وطنزبهترین شعرهای طنز
vatanz_ir
به یاد حاج قاسم و پروانگان پیرامون شمع وجودش
که باور می کند کوچ جهانمردی مظفر را
عروج سرخ سروانی به خون دل شناور را
حسین و هادی و شهروز هم پروانگی کردند
که با جان ایمنی بخشند ابرمردی دلاور را
وحید ازحجلهٔ دامادی خود چشم دل پوشید
که بیند با عروج سرخ خود ارباب بی سر را
سخنرانی طولانی چندین ساعته دارد
در آن ترسیم کرده نقشهٔ ۵ سال دیگر را
دمشق ، بیروت و بغداد است میعاد وداع او
نموده حیرت افزا با سخن دیدار آخر را
ز مقتل گفته او با دختر محبوب حاج رضوان
که از کوچ عمو قاسم کند آگاه مادر را
ز همرزمان خود جمعی رسیده را جدا کرده
که با آنها ببیند محضر موسی بن جعفر را
شده بغداد خونین روزجمعه باب معراجش
که از باب المراد کاظمیه یافته پر را
پرو بال شهادت را سحر کرده جواد اعطا
به پاس آنکه از داعش رهانده کل کشور را
چو ققنوسان دل آتش شده معراج جان هایشان
که خوار و مفتضح سازند دیوان سبک سر را
ترامپ و پمپو فرعون و هامان زمان گشته
که اندازند در آتش خلیل آن خصم بتگر را
از این رفتار نمرودی آمریکای شیطان خو
جهان فهمیده ضعف وانحطاط دیو خودسر را
شهاب سه چو سجیلی بکوبد لانهٔ شیطان
که حزب صهیونی بیند به چشم خویش محشر را
دم خود را نهد بر روی کول این دیو پوشالی
نبیند منطقه دیگر شیاطین مزوّر را
برای این شیاطین می رسد آن روز وانفسا
که نشناسند درآن مادر و فرزند و همسر را
کمینه سرباز جهانمرد : علیرضا همتیان
علیرضا همتیان