ای عشق شور انگیز
ای شور آتش خیز
مجنون مجنونم
مستونه می خونم
من با تو آرومم
بی تو سرگردونم
ای عشق شور انگیز
ای شور آتش خیز
تویاس و یاسینی
من محتاج و غمگین
تو ذکر جان بخشُ
من دست بی جونم
ولادت امام حسین علیهالسلام و روز پاسدار مبارک باد.
aqr_ir
پیرمردی صاحبِ مال و منال
میگذشت از عمر او هشتاد سال
با خودش گفتا که پیر و خستهام
شادم از عهدی که با خود بستهام
تا نمُردم هر چه دارم وانهم
سهم فرزندان همین حالا دهم
بچهها را مطلع زین کار کرد
پافشاری کرده و اصرار کرد
سهم دخترها فلان از مال شد
از پسرها باقی اموال شد
پیرمرد فارغ شد از مال و منال
پاک و طاهر شد ز دارائی و مال
روزها بگذشت و روزی پیر مرد
دید رفتار عروسش گشته سرد
با تعرض نیش میزد بر پسر
بودن بابای تو هست دردسر
پیرمرد افسرده و غمگین شد
سینهاش چون کوه غم سنگین شد
لب فرو بست و برون شد از سرا
تا نبیند آنچه دیده است بینوا
رفت و در زد خانهی دیگر پسر
در گشودند تعارفات مختصر
با کسی حرفی ز دلسردی نزد
حرفی از مردی و نامردی نزد
تا که دیگ معرفت آمد بجوش
آنچه باید نشنود آمد بگوش
جمله اولاد ذکورش بیصفت
جملگی زن باره و بیمعرفت
دختران زین ماجراها بی خبر
شاد و خرسند بودن از کار پدر
کور سوئی در دل آن پیر بود
چونکه امیدش به آن تدبیر بود
رهسپار خانه داماد شد
گفت دامادش دل ما شاد شد
اشک خوشحالی به چشم دخترش
مات و حیران بود نمیشد باورش
دید دامادش بر او هست بی نظر
ماندنش آنجا دگر هست درد سر
او همی گوید که بابایت چرا
لنگرش را پیچ کرده نزد ما
ما که تنها وارث او نیستیم
با حقوق مختصر کوه نیستیم
خانه شد دوار در گِرد سرش
چونکه تا این حد نمیشد باورش
این چنین اندیشهاش بیدار شد
موسم پیری رسید و خار شد
عاقبت تدبیر خود را کار بست
نقش یک گنجینه در افکار بست
رفت در بازار صندوقی خرید
آشنائی در رهش آمد پدید
گفت چه داری اندر این گنجینهات
این چنین چسباندهای در سینهات
گفت اگر گوشَت ز رازم کَر بود
صندوقی مملو ز سیم و زر بود
راز او افشا شد در سطح شهر
بچهها پیدا شدند آسیمه سر
ای بقربان تو ای بابای من
تو کجائی ای گل زیبای من
خانه ما بی تو تاریک است و سرد
تو چراغ خانهای ای شیرمرد
الغرض با التماس و احترام
شد پذیرائی دگر هر صبح و شام
لیکن از گنجینهاش غافل نبود
هر کجا میرفت حملش مینمود
جنگ و دعوائی سرش کردند بپا
خانه بی بابا نباشد باصفا
فکر و ذکر بچهها گنجینه بود
گنج واهی بود....دردِ سینه بود
عاقبت، قالب تهی کرد پیرمرد
رفت و شد آسوده از رفتار سرد
باز کردند بچهها گنجینه را
صندوقی مملو ز درد سینه را
شد نمایان استخوانِ دستِ خر
نامهای رویش بجای سیم و زر
نامه را خواندند چنین بنوشته بود
قصه عمری به آخر گشته بود
دست خر بر آن فلانِ هر کسی
تا نمرده ست مال بخشد بر کسی
زنده بر مال و منالت باش پیر
تا نگردی همچو من خار و اسیر
اعیاد_شعبانیه
ولادت_امام_حسین_ ع
ولادت_ارباب
بی دلم بی بهانه میخوانم
غزلی عامیانه میخوانم
آن قدر از خودم رها شدهام
از خودم یک ترانه میخوانم
شبِ شعری چنین ندیده کسی
تا سحر عاشقانه میخوانم
ماهیِ حوض خانهات هستم
پایِ تو بی کرانه میخوانم
نَفَسم در هوایِ تو جاریست
جانِ تو هر کجا نمیخوانم
خواندنم پایِ تو فقط زیباست
خواندنم با تو خط به خط زیباست
با دَمِ تو کسی که دَمپَر شد
با دَمِ تو مسیح پَرور شد
کوچه پس کوچهی بهشتِ خدا
با گُلِ خندهات معطر شد
فطرس از برکتِ قدومت بود
صاحبِ بال و پَر نَه شهپر شد
از همان ابتدایِ آمدنت
کشتی عشق تو شناور شد
شدی از هر نظر رسولِ خدا
شیرهی جانت از پیمبر شد
معنیِ فجر و اِنَمّا هستی
خامسِ آل مصطفی هستی
ای قبولیِ طاعتِ همگان
مُهر پیوسته -لطف بی پایان
رحمت واسعه ؛ فضیلت جود
ای سراج المنیر ؛ کهف امان
آیهی عصمت و صحیفهی نور
ای جهاد و عقیده و ایمان
آمدی و زمین شد آرزویِ
آسمان ؛ روزِ سوم شعبان
مینویسم "حسین" آقا جان
مینشیند کنارِ نامت "جان"
به اَبی انت سیدالشهدا
روزیام کن دوباره کرببلا
اگر پنج نوبت اذانم علی است
اگر خاکم و آسمانم علی است
اگر قبلهی آستانم علی است
اگر روز و شب بر زبانم علی است
علی دردِ عشق است و درمان حسین
علی گفت و گفتیم ای جان حسین
مرا آفریدی که حیران شوم
مرا چشم کردی که باران شوم
مرا جذبه دادی غزل خوان شوم
مرا آینه کردی ایوان شوم
زدم نعره در زیرِ ایوان حسین
که ای جانِ من جانم ای جان حسین
همانکه دلم شعلهور آفرید
همانکه مرا در به در آفرید
همانکه به شوقِ تو پَر آفرید
به عشقت برایم جگر آفرید
کسی نیست ما را به قرآن حسین
خدا گفت و گفتیم ای جان حسین
تو هستی محمد محمد تویی
وَ حَی و علی هم به اَبجَد تویی
براتِ نجف لطفِ مشهد تویی
فقط آرزویِ مجدد تویی
مدینه شد امشب چراغان حسین
نبی گفت با تو که ای جان حسین
اگر لطف زهرا مسلمان شدیم
اگر ما سلیمان و سلمان شدیم
اگر در حسینیه درمان شدیم
اگر عاشقیم از حسن جان شدیم
حسن جان نوشتیم و جانان حسین
حسن گفت و گفتیم ای جان حسین
نشسته است موسی عصایش دهی
رسیده است یوسف که جایش دهی
دویده است یحیی عطایش دهی
به خاک است عیسی عبایش دهی
حرم شد قُرقُ از گدایان حسین
حرم پُر شد از ذکر ای جان حسین
شبی که حرم مادرم رفته بود
پُر از یادِ تو هر قدم رفته بود
شبی که پُر آه و غم رفته بود
شبی که برایم حرم رفته بود
مرا نذر او کرد گریان ، حسین
که قربان سَنَ طفلیم ای جان حسین
اگر رود یا که کویرت شدم
جوانم ولی زود پیرت شدم
اگر کنج شش گوشه گیرت شدم
من از نانِ بابا اسیرت شدم
تو آبی تو نانی تو سامان حسین
تویی برکتِ خانه ای جان حسین
اگر آمدم عشق یادم دهید
اگر خواستم کم ، زیاد دهید
مرا منصبِ خانه زادم دهید
به بادم دهید و به بادم دهید
منم کاهِ ناچیز و طوفان حسین
مرا میکُشی آخر ای جان حسین
سه شب آمدم تا که چیزی بَرَم
بهاری پیِ برگ ریزی بَرَم
دعایی برای عزیزی بَرَم
شفایی برای مریضی بَرَم
سه شب آمدم زیر باران حسین
که هرشب بگویم که ای جان حسین
تو بیانتها... نقطه چین میدهی
که از پشتِ در بیش از این میدهی
چنان میدهی و چنین میدهی
که حتی به قاتل نگین میدهی
نگینت چه شد ای سلیمان حسین
که نالید زینب که ای جان حسین
رسید و صدا زد پَرَش را مَبَر
زِره را که بُردی سرش را مَبَر
از انگشتش انگشترش را مَبَر
براین ناقهها دخترش را مَبَر
صدا زد به لبهای سوزان حسین
که عریان حسین و که ای جان حسین
حسن لطفی ۹۸/۰۱/۱۹
میخواستم خدا را نوازش کنم !
ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن ..
خواستم دستان خدا را بگیرم !
ندا آمد؛ دستان افتاده ای را بگیر ..
خواستم چهره خداوند را ببینم !
ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر ..
خواستم رنگ خدا را ببینم !
ندا آمد؛ بی رنگی عارفان را بنگر ..
خواستم دست خدا را ببوسم !
ندا آمد؛ دست کارگری را که درست
کار میکند ببوس ...
خواستم به خانه خدا بروم !
ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن ..
خواستم نور الهی را مشاهده کنم
ندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصلهبگیر.
خواستم صبر خدای را ببینم !
ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن ..
خواستم خدای را یاد کنم !
ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن ..
خواستم که دیگر نخواهم ..
ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو ...