پدری با پسری گفت به قهر

پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن

زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در

من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر

«مولانا عبدالرحمن جامی

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)

به بهانه سیل اخیر و مصیبتهای وارده به هم وطنان عزیز ما

به بهانه سیل اخیر و مصیبتهای وارده به هم وطنان عزیز ما

و تقدیم به همه جان برکفان و ایثارگران و نیروهای تلاشگر

کل ایران شده؛ ویرانه ی باران امسال

عیدشدبهرهمه فصل زمستان امسال

جان ما رفت در این صاعقه ی بی سابق

اولین سیل رسیده؛ به گلستان امسال

شادی عید برای وطنم گشته عزا

سوخت دلهاهمه ازبهرلرستان امسال

مردمِ رنج کشیده؛ که ز دوران دفاع

شده اندخانه بدوش؛بی سروسامان امسال

شده ایلام ازاین سیل چومخروبه خراب

پلدختر شده قربانی این آب فراوان  امسال

گفت رهبر بشتابد؛ همه پیر و جوان

بار دیگر شده ایثار؛ نمایان امسال

عده ای درپی تفریح و سیاحت بودند

هم مدیران ورئیسان و بزرگان امسال

بعدِچند روز که در حالت مستی و خماری بودند

رفت این حالت مستی؛ ز خماران امسال

با تاخر که رسیدند؛ به آن منطقه سیل زده

وعده دادند؛ نمایند که؛ جبران امسال

همه ی ما بخدا سخت پریشان حالیم

جمله مردان و زنان؛کشور ایران امسال

رحمت ایزد حق بود؛ ز سوئی این سیل

چون وزید باد ونسیم خوش یاران امسال

واردعرصه شدند؛ شیر دلیران بسیج

شد عیان بار دگر قدرت ایمان امسال

هم سپاه وارد میدان شده وهم ارتش ما

ریختند مردم ایثارگر وپا به رکابان امسال

هم هلال احمر و هم حوزویان والا

هم گروهی ز مدیران و وزیران امسال

داد فرمان و رسید امر ز فرمانده قدس

موکبان سخت شتابند؛ به میدان امسال

همه  با سر بدویدند. وَ با گام بلند

تا رسد این همه ی رنج؛ به پایان امسال

رفت از بنده ناچیز و"غریب" تاب وقرار

زخم این داغ بماند؛به دل وجان امسال

(حمید پورعیسی ۹۸/۱/۱۸ )

همزمان با فرا رسیدن مبارک شعبان و تبریک اعیاد شعبانیه

 

حالم از گفتن این جمله به هم می ریزد

حالم از گفتن این جمله به هم می ریزد

"تو کجا از دل من باخبری ای گل من؟!"

عمر ما چند صباحی به جهان باقی نیست

سهم ما آخر دنیا ،شود آن گور وکفن

من نیایم تو بیا سمت دلم حالی پرس

نکن آزرده دلی را به سرحرف وسخن

حال گل رابه خدا بلبلکی می داند

که همه نغمه ی او،شاد کند باغ وچمن

ما که انسان ودراین کنج زمان بی خبریم

وای براین دل تو، این دل ما،این دل من!!!

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)

تک تک ساعت چه گو ید؟" گوش دار

"تک تک ساعت چه گو ید؟" گوش دار

گویدت بیدار باش ای هوشیار!

صبح تا شب در صف واحد بایست

تا رود از دست تو صبر و قرار

از جفا و ظلم صاحب خانه ات

هی بزن بیهوده فریاد و هوار

هی نگو آخر "اضافاتم چه شد؟"

جان من! آخر کمی طاقت بیار

این عجب نبود که هستی روز و شب

در پی یک لقمه نان نالان و زار

هر که کارش بیش مزدش کمتر است

خب چه باید کرد در این روزگار

هرکه قلبش صاف شد بی چاره شد

چوب قلبت را بخور،دم بر نیار

امید مهدی نژاد

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

متنی بسیار زیبا از نیما یوشیج :

متنی بسیار زیبا از نیما یوشیج :

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ

ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی

ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ

ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ

ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦﭘﯿﺮﻫﻦ

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖﺁﺏ

ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼﺧﻮﺍﺏ

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ

ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖﻫﺮ ﮐﺴﯽ

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)