به شهر کوفه پر دردم میان کوچه می گردم

 

مسلم بن عقیل

 

به شهر کوفه پر دردم میان کوچه می گردم

نمی خواهم که از خجلت دگر سوی تو بر گردم

شکسته قلب پر خونم شبیه نیل و جیحونم

تو سرگردان در صحرا من از هجر تو مجنونم

الا ای زاده حیدر بیا در کوفه و بنگر

به روی دار عشق تو طرفدارت شده بی سر

ز داغت آتشینم من ببین نقش زمینم من

چنین جان داده ام تا که عزایت را نبینم من

فدایی تو گردیدم ز اندوه تو رنجیدم

کمی از غربت حیدر به شهر کوفه را دیدم

به یاری من تنها همه بستند همه درها

به خاک کوچه افتادم ببردم نام زهرا را

به شهر شب چو مهتابم به دیدار تو بی تابم

کشیده بر زمین جسمم که خاک پای اربابم

 

 

 

 

مسلمانان چراشب دفن شد صدیقه کبری

مسلمانان چراشب دفن شد صدیقه کبری

چراگم شدنشان قبرآن انسیه حوری

هنوزازرحلت ختم رسل نگذشه ایامی

نگین خاتم پیغمبران بشکست واویلا

امشب درون سینه ام درد حاکم است

امشب درون سینه ام درد حاکم است

برحجم  سینه ام  نفس سرد حاکم است

اینجا متاع  صداقت  کسی  نمی خرد

هرکس که تخم فاجعه پروردحاکم است

نقش است برکتیبه بیدادگاه شهر

قانون ظلم هرکه ستم کردحاکم است

آیاشکسته بال ترازوکه اینچنین؟

آنکس که مشتی کاغذ آوردحاکم است

دیگرکجامیشودازاعتمادگفت

وقتی که حرف مردم نامردحاکم است

شاعر:مظلوم

کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد

سفر مشهد

 

کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد
وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد
دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم
و سیل اشک که پشت پلکها سد شد
و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت
درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد
دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا
بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد
تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه
زمان برای عبور از خـودش مردد ش
دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پروار
کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد
قطار تهران،مشهد درست ساعت هش
و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد
و چند ساعت دیـگر به صحـن أزادی
نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد

قطار آمد و اندوه من کبوتر شد

هزار خاطره در ایستگاه پرپر شد
کدام کوپه ، من و شیشه ها گریسته ایم ؟

که ریل ها همه تا مقصد شما تر شد
گریستیم من و کوپه آنقدر تا صبح

قطار کشتی در اشک من شناور شد
دوباره در چمدانم غزل گذاشته ام

که بیت بیت پریشانی ام تناور شد

الهى بى پناهان را پناهى

مناجات

الهى بى پناهان را پناهى

به سوى خسته حالان کن نگاهى

مرا شرح پریشانى چه حاجت

که بر حال پریشانم گواهى

خدایا تکیه بر لطف تو دارم

که جز لطفت ندارم تکیه گاهى

دل سرگشته ام را رهنما باش

که دل بى رهنما افتد به چاهى

نهاده سر به خاک آستانت

گدایى، دردمندى، عذرخواهى

گرفتم دامن بخشنده اى را

که بخشد از کرم کوهى به کاهى

خوشا آن کس که بندد با تو پیوند

خوشا آن دل که دارد با تو راهى

زنخل رحمت بى انتهایت

بیفکن سایه بر روى گیاهى

به آب چشمه لطفت فرو شوى

اگر سر زد خطایى، اشتباهى

مران یا ربّ زدرگاهت «رسا» را

پناه آورده سویت بى پناهى

دکتر قاسم رسا