ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر
خــورشـیـد
بـلـنـد آســمـانی مـادر
در
چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست
سر
چشمه ی مهر بیکرانی مـادر
ای
کـاش کـه تـا ابـد نــمـیــرد مـادر
یـا
هـستـی جـاودان بــگیـرد مـادر
مهر
است سراسر وجودش تا هـست
ای
کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر
هر
بار که خنده بـر لبش مــی رویــد
یا
نبض گل سرخ ، سخن می گوید
چشمان
پر از ستـاره ی مـــادر مــن
در گــردش آشـنـا مـرا مـی جـویـد
چون
مهر، بـزرگ و بـی نـشانـی مـادر
آرام دل و
عــزیــز جـانـــی مــادر
ای
کاش همیشه جـاودان مـی
بودی
آن
قـدر که خـوب و مـهربانـی مــادر
در
کوچه جان همیشه مادر باقیست
دریـای
مـحبـتـش چو کوثر باقیست
در
گـویــش عـاشـقانـه ، نـام مـادر
شعریست
که تا ابد به دفتر باقیست
میلاداسوه پاکی ها دخت پیامبراکرم حضرت زهرای مرضیه
روز زن روزمقام مادر مبارک باد
مادرم ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشن تر از هر چشمه سار
مادرم ای عطر ناب زندگی
مادرم ای شعله ی بخشندگی
مادرم ای حوری هفت آسمان
مادرم ای نام خوب و جاودان
مادرم ای حس خوب عاشقی
مادرم خوشتر ز عطر رازقی
مادرم ای مایه ی آرامشم
مادرم ای واژه ی آسایشم
مادرم ای جاودان در قلب من
مادرم ای صاحب این جسم و تن
مادرم می خواهمت تا فصل دور
مادرم پاینده باشی پر غرور
حضرت عباس
ماه انورم عباس مهر خاورم عباس
یار و یاورم عباس اى برادرم عباس
اى معین و یاور من اى امیر لشکر من
نازنین برادر من اى برادرم عباس
حیف از این قد و قامت خوش بر آمده کامت
چون برم دیگر نامت اى برادرم عباس
کو دو دست و بازویت چیست زخم پهلویت
حیف از این مه رویت اى برادرم عباس
تشنه اند طفلانم کودکان ویلانم
از غم تو نالانم اى برادرم عباس
داغت اى جوان پیرم کرده وز جهان سیرم
از غمت زمین گیرم اى برادرم عباس
مانده ام ببین تنها در میان این اعدا
اى غضنفر هیجا اى برادرم عباس
دیده از چه نگشایى گفتگوىی ننمایى
خیمگه چرا نایى اى برادرم عباس
سینه ام ز داغت خست
پشتم از غمت بشکست
چاره ام برفت از دست اى برادرم عباس
جان من صفاىت کو نور دیده اى تو کو
غیرت وفاى تو کو اى برادرم عباس
محرم
آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد
حضرت عباس
مشک برداشت
که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش آب
کند دریا را
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می خواست که
مهتاب کند دریا را
تشنه می خواست ببیند لب او را دریا
پس ننوشید که سیراب
کند دریا را
کوفه شد علقمه، شق
القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب
کند دریا را
تا خجالت بکشد سرخ
شود چهرۀ آب
زخم می خورد که خوناب
کند دریا را
ناگهان موج برآمد که
رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب
کند دریا را
آب مهریۀ گل بود و
الاّ خورشید
در توان داشت که
مرداب کند دریا را
کاش روی دل خشکیدۀ ما
آن ساقی
عکسی از چشم خودش قاب
کند دریا را
روی دست تو ندیده ست کسی دریا دل
چون خدا خواست که
نایاب کند دریا را