اشعار امام زمان(عج) شب هفتم محرم
از دست فراقت گِله دارم، گله دارم
هر روز همین مسأله دارم، گله دارم
جا مانده ترین لاله ی باغ شهدایم
دلتنگی صد قافله دارم، گله دارم
من داغ برادر به جگر دارم و سوزم
زین غم که از او فاصله دارم، گله دارم
بی کرب و بلا، هیچ دم آرام نگیرم
آقا دل کم حوصله دارم، گله دارم
از این که به پشت تو نخواندیم نمازی
وقتی که به لب نافله دارم، گله دارم
ما هر چه که خواندیم، فقط بارش زهراست
گاهی که خیال صله دارم،گله دارم
یک نامه نشد تا که برایت بنویسم
صدها ورق باطله دارم، گله دارم
عمری ست که با دیدن هر کودک در خواب
من پرسشی از حرمله دارم، گله دارم :
گیرم که زدی تیر، چرا خنده نمودی
صد زخم از آن هلهله دارم، گله دارم
سید مجتبی شجاع
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
سعی بسیار نمودم که کنم سیرابت
گشتم آخر خجل از کوشش بی تاثیرم
اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید
سینه ام تنگ شد از بس که بود تاخیرم
کربلا کعبه عشق است و منم در احرام
شد در این کعبه عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا چشم به راه تیرم
سعی ها کرد عدو تا کندم از تو جدا
با وجودت که تواند که کند تسخیرم
بوته عشق تو کرده است مرا چون زر ناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز
لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
حبیب الله چایچیان (حسان)
آمدم با چه شتابی ز حرم در بر تو
با امیدیکهببینمرخجانپرور تو
سر و مشکو علمو دستتو از همچو گسست
دشمنمگفتکه: پاشید ز هملشگر تو
نیستتقصیر فراتاینهمهشرمندگیات
خشکشد دیدهاشاز ریختنساغر تو
گر کهاز شرمسر از سجدهنیاریبالا
پسچسانتیر بر آرمز نگاهتر تو
از غممشکز بسدیدةتو خونبار است
ریختهخونچو نقابیبهرخانور تو
بیشاز اینتا کهتو احساسبهغربتنکنی
مادرمفاطمهآمد عوضمادر ت
شدهمجموعهایاز خاطرهپا تا بهسرت
یاد حیدر کنماز زخمعمیقسر تو
کمرمراستنگردد ز چنینخمشدنت
با چهروییببرمسویحرمپیکر تو
روضهخوانانعطشاز عطشمدمنزنند
کهدهند شرحلبو دیدة، خشکو تر تو
گر جگر خشک شود، خشکی
لب ها حتمی ست
رفتن
ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست
آب
اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر
بر
سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست
قطره
ی آب اگر نذرِ سر او بکند
بر
علی اصغرمان معجزه ای سا، حتمی ست
بدنِ
غیرت اگر که عرق سرد کند
خیس
تب هم بشود، شعله ی رگ ها حتمی ست
دختر
شاه بخواهد، احدی مانع نیست
طلب
آب کند، حلّ معما حتمی ست
العطش
باز اگر بر جگری لطمه زند
مشک
اگر پاره شود، مُردن سقا حتمی ست
آب
اگر موج زند باز هم ایمان دارم
این
که او لب نزده بر لب دریا حتمی ست
بی
کُله خود اگر بر سر او ضربه زنند
از
روی اسب، زمین خوردن آقا حتمی ست
ناله
ی ابنیَ العباسِ زنی ثابت کرد
این
که او شد پسر حضرت زهرا، حتمی ست
تیرانداز
هر آن قدر که ناشی باشد
تیر
خوردن به تو با این قد و بالا حتمی ست
دست
دادی و به تو بال بهشتی دادند
لفظ
طیّار تو در جنت اعلی حتمی ست
گر
روی خاک بلا پا بکشی
به
حسین بن علی، خنده ی اعدا حتمی ست
اگر
آقا نبَرد پیکرتان را به حرم
تکه
تکه شدن این قد رعنا حتمی ست
گر
نیایی به حرم، ای همه غیرت، بی تو
آتش
شعله ور و دامن زن ها حتمی ست
سعید
وثوق
ای شب، ای
شاهدِ غم، روشنیِ یار چه شد؟
مـاهـــتابِ ســـحرآســایِ شـبِ تــار چــه شد؟
ای نسیــــمِ ســحری آب اجابت نرسید
ساقیِ تشنه لبِ قافله سالار چه شد؟
یـوسف گـمشدهء فتحِ فُراتم چه شده ست
بوی پیراهنِ آن عشقِ سبکبار چــه شـــد؟
نازم آن یـار کـــه از آب حـذر کـــرده و گـفت:
پس عطشناکیِ گلهای عطشبار چه شد؟
هفت اقلیم عطش بر لب ات آوار شده ست
انعکاسِ غم و پــژواکِ تـــو اینبار، چه شـــد؟
یاس ها در تبِ دیــدارِ تو پرپر زده اند
بوی باران زدهء ابرِ سبکبار چه شد؟
ارغــوانــی شــــدنِ
روز و شب ام را بـــنگــر
تا بدانی که دلم بی
تو در این کار چه شد؟
لشکرِ تیرهء شب از همه سو آمده است
آن جوانــمردِ بخون خفتهء پیکار چه شد؟
کس بـه پــابـــوسِ غــریــبانـهء آن دل نــرسید
خون و خاکسترت ای عشق گرانبار چه شد؟
آن طنینی که پُر از
صوتِ صنوبر شده است
دیــدی آخــر بــه
لبِ لالهء خـونبار چـه شد؟
ای فدایِ تــو دلِ
تـا بــه اَبـــد مـــنتظرم
قامتِ سرو و سپیدارِ علمدار چه شد؟