ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
آه از آن ساعت که باصد شور و شین
زینب آمد بر سر قبر حسین
با زبان حال آن دور از وطن
گفت با قبر برادر این سخن:
السّلام ای کشته راه خدا
السّلام ای نور چشم مصطفی
السّلام ای شاه بی غسل و کفن
السّلام ای کشته دور از وطن
السّلام ای تشنه آب فرات
السّلام ای کشتی بحر نجات
بهر تو امروز مهمان آمده
خواهرت از شام ویران آمده
تا تو بودی شأن و شوکت داشتم
خیمه و خرگاه و عزّت داشتم
آتش کین کوفیان افروختند
خیمه ما را به آتش سوختند
الغرض از کوفه تا شام خراب
گر چه ما دیدیم ظلم بیحساب
لیک دارم شِکوهها از اهل شام
کز سر دیوار و از بالای بام
از جفای شامیان خون شد دلم
گشت در ویرانه آخر منزلم