(با اجازه از محمد جواد محبت)

(با اجازه از محمد جواد محبت)

دو کاج

در کنار حریم یک اتوبان

توی تهران دو کاج روئیدند

مردم البته از گرفتاری

کاج‌ها را به کُل نمی‌دیدند

روزی از روزهای پاییزی

حکم تعریض آمد از بالا

راه افتاد شخص پیمانکار

شب که بودند خلق در لالا!

یکی از کاج‌ها به ایشان گفت:

لطف خود را به بنده شامل کن

چند تا سَرو آنطرف تر هست

ما دو را جون مادرت ول کن!

گفت با طعنه مجری پرو‍ژه

کاج بی ریشه از تو بیزارم

از منابعْ طبیعی استان

بنده شخصاً مجوزم دارم

سرو چون این شنید گفت: این کاج

به سبیل باباش خندیده‌ست

بنده فامیل حاجی‌ام، ضمناً

ریشه هایم پر از مونوکسید است!

مجری طرح دید اینطوری

کار تعریض جاده ممکن نیست

گشت عازم مهندس ناظر

تا ببیند که عیب کار از چیست

شهریاران شبانه با سرعت

راه تکرار بر خطر بستند

سرو و کاج و چنار را یکجا

با لودِر تکه تکه بشکستند!!

عباس احمدی

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

دیروز یکی شخصِ پر آوازه و شاخص

دیروز یکی شخصِ پر آوازه و شاخص

بنشست به پیش من و بگرفت به خود حِس

وا کرد سرِ حرف و صمیمانه به من گفت

من با تو انیسم، تو مرا یاور و مونس

من پنج پسر دارم و خوشحالم از اینکه

در دور و برم نیست کسی قلدر و ناکِس

از پنج پسر: چاکر تو اول و ثانی

در خدمت تو ثالث و هم رابع و خامِس

ای شاعر خوش ذوق حمایت بکن از من

تا اینکه شوم با تو به "خادم" متخلّص

در وصف منِ دلشده یک شعر بگو تا

تبدیل شوم یک شبه به نُقل مجالس

تبلیغ بکن یکسره از جُربزه ی من

تا شاد شود از قلمت روحِ مدرّس

گر من بشوم منتخبِ شهر، یقیناً

هرگز نکند هیچ کسی هِق هِق و فِس فِس

رونق بدهم وضعیتِ منطقه را من

اینگونه یقین کم شود از جُرم و حوادث

کاری بکنم؛ آخرِ دوره همه یک یک

رحمت بفرستند به این بانی و باعث

پول و پله هم میدهمت تا که بدانی

من حامیِ اشعار توأم شاعرِ مفلس

اکسیر به دستم اگر این دوره بیفتد

یکباره مبدّل به طلایت کنم ای مس

گفتم که برو تور به آبی دگر انداز

ای حرف تو با واقعیت نامُتناجس

شیرینی و جاداریِ کرسیّ ریاست

باعث شده اینطور شوی زاهد و مخلِص

آخر چه گلی بر سر مردم زده ای تو

ای صاحب مجموعه ای از کلّ نواقص

این لقمه بزرگ است برای دهنِ تو

حتی نتواند بخورد یلیل فارِس

اینگونه که تو خرج کنی ترسم از این است

بر شهر شوی آخرِ سر صاحب و وارث

حرفِ پدرم را به تو تقدیم نمایم:

گورِ پدرِ نامزدِ فاسدِ مجلس!

احد ارسالی

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن

پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن

یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده

یا نه؛ چشمان مرا با گریه‌هایت تر نکن

گرچه سوزاندند باغم را؛ بهشتش کن؛ بمان

خانه‌ای که سوخت را با داغ، خاکستر نکن

آهِ دودآلوده‌ی آیینه‌ی دق را نبین

روبروی آن نرو؛ دیگر نظر بر در نکن

با تنورِ خانه‌ی خود آشتی کن؛ نان بپز

حسرتِ دستاس، را دستِ نوازشگر نکن

دست‌پختت را نخوردم؛ چند وقتی می‌شود

همسرت را بیش از این محروم، از همسر نکن

آه، ای خورشید ! پشتِ ابرِ روبندت نرو

آه، ای مَحرم ! کنارم چادرت را سر نکن

جای این «عَجّل وَفاتی»‌ها شفایت را بخواه

مرغِ باغِ آرزوهای مرا پرپر نکن

سنّ و سال کودکانت را ببین و رحم کن

مادری کن؛ خانه‌ام را زود، بی‌مادر نکن

از امانت‌داری‌ام شرمنده‌ام دخترعمو !

خوب شو دیگر !؛ مرا مدیونِ پیغمبر نکن

شاعر:رضا_قاسمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

که را به غیر تو از تو بخواهم ای بانو

تویی که بوده و هستی پناهم ای بانو

میان این شب ظلمانیِ پُر از وحشت

شدست ، لطف شما تکیه گاهم ای بانو

اگر چه مانده به فرشم ، به عرش خواهم رفت

اگر به لطف ، کنی یک نگاهم ای بانو

هر آنچه راه، برای من است ، ختمِ به توست

همیشه بوده نگاهت به راهم ای بانو

به لطف چادرِ خاکیِ تو کشیده شده

هزار پرده به چندین گناهم ای بانو

نبوده حاجتی از تو بخواهم و نشود

به یک اشاره برایم فراهم ای بانو

تو ماهِ روشنِ شبهای بی پناهانی

امیدِ آخرم ای نور ماهم ای بانو

به هر کجا بروم مثل کفترِ جلدم

دوباره روی همین بارگاهم ای بانو

تو زندگیِ منی ای سراسر آرامش

که را به غیرِ تو از تو بخواهم ای بانو

شاعر:وحید_اشجع

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود

دیگر توان ز زانوی او را گرفته بود

در ازدحام پشت در و دود و شعله ها

آتش سراغ گیسوی اورا گرفته بود

می خواست تا جدا شود از پشت در ولی

تیزی میخ ، پهلوی او را گرفته بود

تحتِ فشار لنگه ی در گیر کرده بود

بی خود نبود در ، بوی او را گرفته بود

مولا چه می کشید چو می دید لشگری

در کوچه دور بانوی او را گرفته بود

باید به وضع خانه کسی می رسید پس

زینب به دست جاروی او را گرفته بود

فرصت نکرده بود که چادر به سر کند

شکر خدا که در روی او را گرفته بود

شاعر:محمدجواد_پرچمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini