حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

ای یوسفم زمان جدایی رسیده است

اشکم ز غصه ی تو به صورت دویده است

خواهم به بر بگیرمت اما عزیز من

سنگینی و تمام تنم زخم دیده است

جا باز کرده میخ بر این سینه،دائما

از سینه ی شکسته ی من خون چکیده است

زخم عمیق سینه نبسته هنوز هم

شرمنده ام که رنگ ز رویت پریده است

وقتی سبک شدی بغلت می کنم حسین

روزی که خصم پیکرت از هم دریده است

روزی به بر بگیرمت ای نور عین من

کآنجا که راس تو به تنور آرمیده است

پنجاه سال گذشته و من آمدم ولی

کس تا به حال شاخه ز ریشه نچیده است

حالا سر تو را به روی سینه می کشم

با من فقط بگو که مویت را کشیده است؟

با دیدن محاسن تو باورم شده

آن بی حیا گلوی تو را بد بریده است

در قتلگاه طاقت دیدن نداشتم

گوشم صدای خرد شدن را شنیده است

شائق! بگو به مردم عالم که فاطمه (سلام الله علیها)

با دیدن حسین دوباره خمیده است

شاعر:محمود_اسدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

غزل، تصویرِ پنهان دارد از شرحِ مزارِ تو

ولی اظهر، من الشّمس است قدرِ آشکارِ تو

کنارِ تربتت امشب نه اشکی و نه زوّاری

بمیرم! زینبت تنها نشسته سوگوارِ تو

گلابِ شستشویی غیرِ اشکِ چشمِ مولا نیست

ببارد خون بشوید تا غم از خاکِ مزارِ تو

برای روضه ات مهدی کجا زانو زده امشب

ز زخمِ جسمِ تب دارت دلش شد بی قرارِ تو

علی را ابن ملجم نه، علی را مکرِ دشمن نه

علی را کشت بانو غصه های بی شمارِ تو

فدای دردِ پنهانِ تو که این گونه آرامی

جهانی مات و مبهوت از تماشای وقارِ تو

نه تنها آلِ هاشم در عزایت اشک میریزند

تمامِ عرشیان حتی خدا هم سوگوارِ تو

تو را امّ ابیها خوانده پیغمبر از آن هنگام

تمامِ شیعیان گشتند بانو ، جان نثارِ تو!

شاعر:هستی_محرابی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

 

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

یک نظر کن نازنین شاید که ماندی فاطمه

کودکانت را ببین شاید که ماندی فاطمه

زینبت پاییزی است و زردتر از برگ ها

یک نگاهش کن همین شاید که ماندی فاطمه

با حسن حرفی بزن خیره به یک نقطه شده

بهرِ دلداریِ این شاید که ماندی فاطمه

ظرفِ آبی را حسین آورده آبی نوش کن

یک نظر بر مه جبین شاید که ماندی فاطمه

واقعاً قلبت نمی سوزد برایِ مرتضا..

خیره ماندی بر زمین شاید که ماندی فاطمه

کُنجِ عزلت برگزیدم.. بیکسم.. تنها شدم

گشته ام خانه نشین شاید که ماندی فاطمه

اعر :محسن_راحت_حق

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

یک نظر کن نازنین شاید که ماندی فاطمه

کودکانت را ببین شاید که ماندی فاطمه

زینبت پاییزی است و زردتر از برگ ها

یک نگاهش کن همین شاید که ماندی فاطمه

با حسن حرفی بزن خیره به یک نقطه شده

بهرِ دلداریِ این شاید که ماندی فاطمه

ظرفِ آبی را حسین آورده آبی نوش کن

یک نظر بر مه جبین شاید که ماندی فاطمه

واقعاً قلبت نمی سوزد برایِ مرتضا..

خیره ماندی بر زمین شاید که ماندی فاطمه

کُنجِ عزلت برگزیدم.. بیکسم.. تنها شدم

گشته ام خانه نشین شاید که ماندی فاطمه

اعر :محسن_راحت_حق

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

قیام سرخی اگر هست از قیام فاطمه داریم

که ما هرآنچه که داریم از مرام فاطمه داریم

نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، هان چه نشستید؟

مگر نه زندگی خویش از دوام فاطمه داریم

نه، انقلاب نکردیم تا درون کوفه بپوسیم

که هست کرببلایی اگر، به نام فاطمه داریم

به فکر خانه ی همسایه ایم، آه مختصری عشق

اگر به سفره ی ما هست از کلام فاطمه داریم

یقین که صبح ازل ما سلام داده ایم به نورش

که شام روز ابد چشم بر سلام فاطمه داریم

غلام فاطمه در حشر غصّه ای به سینه ندارد

که ما امید شفاعت هم از غلام فاطمه داریم

شاعر:محسن_ناصحی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا

کوچه از زبان امام حسن (ع)

گفتم این اشک که مرحم بشود حیف نشد

مرحم آتشِ قلبم بشود حیف نشد

مادرم گفت نگو ،  سوختم از خاموشی

زینب ای کاش که مَحرم بشود....حیف نشد

فدک  و خانه‌ی امن و جگری بی آتش

گفتم ای کاش که با هم بشود حیف نشد

رفته بودیم بیاییم  مگر مادرمان

ذره‌ای راحت از این غم بشود حیف نشد

هرچه کردم به کناری بروند و برویم

راهی از کوچه فراهم بشود حیف  نشد

خواستم چادرِ مادر نخورَد خاک که خورد

جایِ او قامتِ من خم بشود حیف نشد

خواستم نشکند آنروز غرورم که شکست

مانع آنهمه ماتم بشود حیف نشد

کوچه‌اش سنگ و دلش سنگ و دو دستش سنگین

خواستم ضربت او کم بشود حیف نشد

شاعر:حسن_لطفی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini