این متنو باید با آب طلا نوشت
در مسجد و در کعبه به دنبال خداییم
از حس خدا در دلمان دور و جداییم
هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است...!!
دقت بکنی نور خدا داخل خانه است
در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟
اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم
در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟
برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش
شاید که بتی در وسط ذهن من و توست
باید بت خود ، با نم باران خدا شست
گویی که خدا در بدن و در تنمان هست
نزدیکتر از خون و رگ گردنمان هست
در پیله ی پروانه مگر دست خدا نیست؟
پیدایش پروانه بگو معجزه کیست؟
باید که در آیینه کمی هم به خود آییم
ما جلوه ای از خلقت زیبای خداییم
هر کس که دلش آینه شد فاقد لکه
در قلب خودش کرده بنا کعبه و مکه..
T.k
دلا این زندگی جز یک سفر نیست
گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
چو خواهی با صفا باشی و صادق
به جز راه خدا راهی دگر نیست
غم بیچارگان خوردن مهم است
دلی از خود نیازردن مهم است
چه مدت زندگی کردن مهم نیست
چگونه زندگی کردن مهم است
عیوب خویش را دیدن مهم است
خطا باشد ز مردم عیب جویی
خطای خلق بخشیدن مهم است
دلا درد آشنا بودن مهم است
به مردم عشق ورزیدن مهم است
بغض داریم - بغض ِ سنگینی، به قدر ِ کوه
میکُشد؛ ما را سرانجام - بُغض ِ پُر اندوه
درد داریم، دردی؛ وسعت ِ ایران ِ خوب ِ ما
آمدیم؛ از دستِتزویر و زر و زور، بهستوه
زخم داریم؛ زخم ِ پُرعُمقی، بهجانِ خویش
زخم ِکینهتوزیِ اهلِ ریا، با یکدلِ مجروح
از مباحات و حرام و از حلال، گفتند - امّا:
خویش را، آلودهاند؛ بیغم - به هر مکروه !
دوستدارم؛ مثلِ بارانِ خزان، کمکم ببارم
بعد با فریاد؛ تمام ِ دردهایمرا، کُنم مفتوح
درد داریم - درد و زخمی؛ قدر ِ بیمهری
پس، کجا رفته؛ جلالو آن بزرگیو شکوه؟
پایِ مردم؛ مانده میر ِ ما، جرم ِ او چه بود؟
پیر شُد؛ در حصرتان، همصورت و همروح !
میر ِ سبز ِ ما؛ نکردهاست خم، سر ِ خود را
خم نخواهد کرد هرگز خود - بُوَد نستوه
بُغض داریم - بُغض ِ آمیخته بهدرد و زخم
زیر و رو دنیا شَوَد - گر؛ این کُنیم مشروح !
درد داریم - میکُشد؛ این دردها .... ما را
میکُشد ما را همین؛ بُغضی - که شُد انبوه !
زخم داریم و برایِ ما؛ نماندهاست جُز دعا
درد داریم - آرزوها مان؛ شدهاست مذبوح
میر ِ دلها پیر شُد، امّا؛ هنوز - شیر است
سلامتدارش اییزدان، عطا بنما عُمر ِنوح
حسن_جهانچی
۱۲ اسفند ماه - ۱۳۹۷ نود و هفت
*خون دل خورون*
توی ده ما همه چی آرومه
فقط که بعضی آدماش مشنگن
خب مثلا زمانی که جنگ میشه
اینا با دستهی خودی می جنگن
با ژل و تزریق و هزار تا کوفتی
اون سر و صورت رو جوون میکنن
ملافهی لحاف عمهشون رو
لباس جشن و عیدشون میکنن
اینا رو من تو دهمون میشناسم
هی میخوارن پاچهی کدخدا رو
وقتیکه بارون نمیاد همینا
میان میگیرن یقهی ماها رو
یه عمره پای سفرههای ماها
نون و نمک به خیک و خمره بستن
اما حالا که پیر و فرتوت شدن
نمکدونای مردمو شکستن
اینا میون اهل آبادیمون
به آدمای درپیتی معروفن
ولی یکی گفته تو شهر همینا
با لقب سلبریتی معروفن
یه شب تو اینستا دیدم کلیپی
مجلس ختمی بود و پیرمردی
آهای کیومرث بلا گرفته
تو توی پولدارا چیکار می کردی؟
تو جشن شیخ و شرکا دیدمت
بنفش جیغت چه جیگر بود پسر
برقص و اونجا رو تکونش بده
منظورم از اونجا کمر بود پسر
وقتیکه دست گرفتی اون پوسترو
مدافع شیخ و شریکاش بودی
عب نداره اینور و اونور شدی
منتظر شیتیل و شاباش بودی
خوندلی که خوردی بالا بیار
اینجا فرانسه نیس خود ایرونه
فیلماتو هی ببر به جشنوارهها
گرچه چهل ساله حالت داغونه
چهل ساله که مردم آبادی
اسمتو تو سینماها شنیدن
پارسال بهار به خاطر شماها
یه عده اسکل شدن و رقصیدن
گرچه کراهت داره رقص وخنده
اما تو هی بلرزون و شادی کن
حالا که پولدار شدی از سینما
فکری به حال و روز آبادی کن
آخر حرفام بگمت عزیزم
حیا کن از اون گیسای سفیدت
بذار که بعد مرگتم بمونه
شیرینی قصههای مجیدت
کیومرث_پوراحمد
امیر معظمی
طنزیمtanzym_ir
میخواستم خدا را نوازش کنم !
ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن ..
خواستم دستان خدا را بگیرم !
ندا آمد؛ دستان افتاده ای را بگیر ..
خواستم چهره خداوند را ببینم !
ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر ..
خواستم رنگ خدا را ببینم !
ندا آمد؛ بی رنگی عارفان را بنگر ..
خواستم دست خدا را ببوسم !
ندا آمد؛ دست کارگری را که درست
کار میکند ببوس ...
خواستم به خانه خدا بروم !
ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن ..
خواستم نور الهی را مشاهده کنم
ندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصلهبگیر.
خواستم صبر خدای را ببینم !
ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن ..
خواستم خدای را یاد کنم !
ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن ..
خواستم که دیگر نخواهم ..
ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو ...