*کار درست*


https://uupload.ir/files/4c7j_%DA%A9%D8%A7%D8%B1_%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%AA.jpg

*کار درست*

توئیتر کار تو خیلی درست است

غبار فتنه‌ها را زود شسته‌ست

نداری توی وراجی توقف

ولی گاهی ادب درس نخست است

اگر در آمریکا شد اغتشاشی

کسی حرفی از آن در تو نجسته‌ست

رئیس کل کشور بی‌رسانه

زمین خورده، گدای چند پُست است

حقیقت، گفتگو، چرت است دیگر

بدون امنیت هرچیز سست است

تو سانسور کن، که آزادی همین است!

یقینا این شکستت هم درست است

سوده سلامت

وطن_امروز

وطنز بهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

بداهه بدرقیه‌ی شاعران راه‌راه برای اثاث کشی پرزیدنت ترامپ

بداهه بدرقیه‌ی شاعران راه‌راه

برای اثاث کشی پرزیدنت ترامپ

برخیز و برو از آمریکا، شرّت کم

دور از همه جا، به ناکجا، شرّت کم

ای کاش از این به بعد محتاج شوی

هر روز به دکتر و دوا، شرّت کم

بر روی سر زرد تو آوار شود

هر لحظه مصیبت و بلا، شرّت کم

ای کوه یخی که تایتانیک را ترکاند!

بدرود جناب ناخدا! شرّت کم

با جاروی رشتی شدی از در بیرون

ای دلقک کدخدانما، شرّت کم

از شانتاژ و سانسور نگرفتی ثمری

بدبخت! شده مشت تو وا، شرّت کم

زهوار تو و کنگره‌ات در رفته

برخیز برو ژاژ بخا، شرّت کم

اگزوز بکند خانه در آن شش‌هایت

حیف است هوا! از این هوا شرّت کم

دنیای تو شد آخرت تلخ یزید

میمون‌صفتِ بی‌ سر و پا شرّت کم

دائم ز شکست ملت ما گفتی

ای آخر لاف و ادعا، شرّت کم

پنجاه و دو نقطه‌ات به سوزش افتاد

از عزت و اقتدار ما، شرّت کم

با هر سخنت به پا نمودی شرّی

ای چاکْ‌دهانِ بی‌حیا، شرّت کم

خیر تو به هیچ ابن‌آدم نرسید

«دونالد ترامپت گدا» شرّت کم

دُوری که تو برداشته‌ای آخرسر

بنیان تو را دهد فنا، شرّت کم

آن پنبه که در خیال خود می‌دیدی

لف‌لف بخور و مکن سوا، شرّت کم

رفتی به درک، گور تو گم، دندت نرم

نسل تو ورافتد بخدا، شرّت کم

ای باعث هر درد و بلا! اُف بر تو

ای بانی هر جنگ و جفا، شرّت کم

دوشیدی و نوشیدی و حالا دیگر

زالو‌صفتِ خوش‌اشتها، شرّت کم

سیمرغ ندیده بودی و افتادی

از ترس، به لرز و قدقدا، شرّت کم

خیر از تو گریزان و تو از آن دوری

از جامعه گم شو فلذا، شرّت کم

شر تو تمام و شر بایدن آغاز!

ای شر پلید! آمریکا! شرّت کم!

موضوع پدرکشتگی ما سرجاش

تا لحظه‌ی انتقام ما، شرّت کم

بداهه سرایان:

احد ارسالی، حسن اویسی

امین شفیعی، طاهره ابراهیم نژاد آکردی

فرشته پناهی، محدثه مطهری

محمد علی کمالی مقدم

مهدی امام رضایی، علی اکبر مدرس زاده

سوده سلامت، محمود حسنی مقدس

وطنز بهترین شعرهای طنز

 

دیوان حافظ غزل شماره ۲۱۴

دیوان حافظ غزل شماره ۲۱۴

دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود

تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت

تدبیر ما به دست شراب دوساله بود

آن نافه مراد که می‌خواستم ز بخت

در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود

از دست برده بود خمار غمم سحر

دولت مساعد آمد و می در پیاله بود

بر آستان میکده خون می‌خورم مدام

روزی ما ز خوان قدر این نواله بود

هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید

در رهگذار باد نگهبان لاله بود

بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح

آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود

دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه

یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود

آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر

پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود

[Forwarded from خانه ناهید]

عاشقان فایزر

عاشقان فایزر

عده‌ای بر چشم، لیزر می‌زنند

حرف از تزریق فایزر می‌زنند

با افاضات «هچل هفت» و عجیب

گل به موهای مش و فر می‌زنند

گاه آب و روغنی قاطی کنند

گاه سرسیلندر واشر می‌زنند

ساقی آن‌ها نمی‌دانم که کیست

جنس از نوع مخدر می‌زنند

گاه با ماشین دولت توی شهر

در خیابان‌ها مسافر می‌زنند

گاه از جیب رفیقان شفیق

یا ز بانک و یا ز عابر می‌زنند

گاه از جیب نقی گاهی تقی

گاه از صابر وَ ناصر می‌زنند

گاه از ارشاد، دزدی می‌کنند

یا که از یک کیف شاعر می‌زنند

چون کنی بازی تو بازی می‌خوری

بس که این نامردها جر می‌زنند

روز و شب علاف و بی‌عارند و کار

بی‌هدف هر روز و شب ور می‌زنند

علیرضا تیموری

وطنزبهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

دیوان‌حافظ غزل شماره ۲۱۲

دیوان‌حافظ غزل شماره ۲۱۲

یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود

وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود

از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب

رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود

در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر

عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود

ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق

هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود

ای معبر مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب

در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود

نقش می‌بستم که گیرم گوشه‌ای زان چشم مست

طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود

گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم

کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود

حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می‌نوشت

طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود